خربخندید وشد از قهقهه سست
گفت من رقص ندانم به سزا
مطربی هم ندانم به درست
بهر حمالی خونند مرا
کاه نیکو کشم و هیزم چست .
خربخندید وشد از قهقهه سست
گفت من رقص ندانم به سزا
مطربی هم ندانم به درست
بهر حمالی خونند مرا
کاه نیکو کشم و هیزم چست .
با درود فراوان از اینکه پیدایش خط را به فنیقیان ودیگر گروه سامیان وعبریان بدهیم دیگردیگاه
سنجیده ای نیست چه بهتربود به جای برداشت از مقاله ی زنده یاد سعید نفیسی که در
سال 1342 انجام شده به سراغ پژوهش های دیگر می رفتید ودری از واقعیات خط به روی
خود می گشودید .
از آن جایی که از کشفیات باستان شناسی- به ویژه آثار پیدا شده پس از سال 42 - نشان می دهد که بیشترخط های نوشتاری در فلات ایران کنونی پیدا شده اند یا یافته ی آن ها گذشته وقدمت بیشری در ایران دارند وسایر ملل مدعی هیچگونه شکل کاملی از خط را نداده اند مگر خط تصویری که آن هم یک خط الفبایی نمی تواند باشد . 1-اگربه تاریخ تمدن عصر اساتیر نوشته شده به دست علی قلی بختیاری سری زده باشی درباره پیدایس اولین خط ها در ایران برای شما نکاتی را آشکارمی کند . 2-آن مردمی که فنیقی نام گذاری شده اند خود مردمی بوده که از فلات ایران وکناره های شمالی خلیج فارس به سرمین های دیگررفته وخط راهم همراه خود به دیگر جاهابرده اند. 3- در زمان باستان خط های بسیاری درایران رواج داشته که خود از کمل ترین خط هابوده اند وبا کامل ترین خط های امروزی رقابت می کنند ولی ما خود آنها را از یاد برده ایم . 4-درباره ی خطی که از آن سوریانی یا سامی یا آرامی نامیده می شود باید گفت بیش از آن که داریوش دستور دهد باآن خط نوشته هایی به زبان سوریانی وآرامی را بنگارند ، دستور به ساخت آن داده اند وآن یاد داشت درکتیبه های بیستون پیدا شده است . اگر آن خط نمونه هایی در دیگر سرزمین ها ی دنیای سامی داشت اکنون در موزه ها نشان می دادند .باید گفت اگر زبانی را یکبار باخطی نوشتند نمی شود گفت آن خط مال آن زبان است. 5-با این خط که ما آن را به نادرستی سوریانی یا آرامی یا عربی می خوانیم نوشته هایی پیدا شده است که به زبان های فارسی وخوزی ویونانی وهندی هستند وگذشته وقدمت بیشتری هم از نوشته های سامی دارند پس چه لزومی دارد ما آن خط را سوری یا آرامی بدانیم .(کتیبه ی الفیل در مصر ) 6- خط الفبای کنونی هم که هردو زبان فارسی وعربی بان نگاشته می شود در آغاز تنها صدا های بلند را داشته وصدا های کوتاه در قالب صدا های بلند ادا می شده است یعنی دقیق با گویش پارسی هخامنش هما هنگ است نه با گویش عربی . ولی پس از نگاشتن قرآن با آن ابولاسود دویلی که خود ایرانی بود برای صداهای کوتاه(زیر ،زبر ، پیش) هم نشانه هایی گذاشت نا بتوان ربان عربی وقرآن را هم با آن نگاشت . 7- تاقبل از پیدایش قرآن آیا نوشته ای با این خط در زبان عربی هست که ما بگوییم این خط عربی است وما آن را از ایشان گرفته ایم. 8- اگر به کشفیات باستان شناسی تازه روی آوریم خواهیم دید قدیمی ترین خط خط هندسی است که در جیرفت ایران پیدا شده است نه در سرزمین های دیگر . 8و9و10و......خود جستجو کنید. بدرود محمد علی پدرام.
مختصات: ۳۵″ ۱۹′ ۲۴°شرقی ۲۶″ ۰۹′ ۴۰°شمالی (نقشه)
| کوه آثوس | |
|---|---|
| اطلاعات اثر | |
| کشور | |
| نوع | ترکیبی |
| معیار ثبت | i, ii, iv, v, vi, vii |
| شمارهٔ ثبت | ۴۵۴ |
| منطقه | اروپا |
| تاریخچه | |
| تاریخچهٔ ثبت | ۱۹۸۸ (طی نشست نامشخص) |
| * نام اظهارشده در فهرست میراث جهانی یونسکو † منطقهٔ بر پایهٔ دستهبندی یونسکو |
|
کوه آثوس (به یونانی: Όρος Άθως)این کوه که در نقشه میبینید درواقع مکانی برای کنیسههای
ارتدوکسها است که تحت نظارت دولت یونان عمل میکند.درسال۱۹۸۸به لیست جهانی یونسکو ا
لحاق داده شد..پایتخت این منطقه تنهاشهر این منطقهاست.اگرچه این منطقه توسط وزارت خارجه
یونان اداره میشود ولی در عمل اداره منطقه به دست مجمع مقدس کوه آثوس (Ierá Sýnaxis)که
اعضای دیرهای این منطقه هستند.
محتویات |
در هنگام یورش خشایارشا به یونان، در نزدیکی کوه آثوس یک آبراهه برای گذر کشتیهای
ناوگان ایران حفر شد. مهندسان این کانال دو دانشمند ایرانی به نامهای آرتاخه و بوبراندا
بودند. آرتاخه مدت کوتاهی پس از پایان کار درگذشت و در کنار آبراهه دفن شد.[۱] این کانال
در سال ۲۰۰۵ از زیر خاک درآورده شده و اینک از جاذبههای جهانگردی منطقهاست.
طرح احداث کانال اتصال دریای خزر به خلیج فارس از سالهای دهه ۳۰ شمسی
مطرح بودهاست. دولت شوروی بدلیل وابستگی به مسیر طولانی دریایی که از تنگههای
بسفر و داردانل و کانال سوئز که تحت کنترل ترکیه و مصر از متحدین آمریکا بود برای تماس
دریایی با چین و هند، به ساخت این طرح علاقمند بود.
![]()
ساخت کانالی بن
بست از دریای خزر به کویر
لوت (کانال لوت) نیز مطرح
شدهاست. همچنین برخی کارشناسان از متصل کردن دریای خزر به
دریاچه ارومیه دفاع میکنند.
این طرح گرچه تا کنون رسما مطرح نشدهاست، موافقان و مخالفانی دارد. موافقان
به درآمدهای سرشار ناشی از انتقال نفت، گاز، محصولات پتروشیمی و سایر
کالاها از آسیای میانه به خلیج فارس، تغییر و بهبود آب و هوای ایران بر اثر ریزش
های ناشی از تبخیر آب کانال و جلوگیری از ادامه روند کویری شدن ایران،
کاهش شدید هزینههای ناشی از حمل و نقل داخلی کالا، گسترش شیلات
در حاشیه کانال و قابل استفاده کردن بخشهای عظیمی از زمینهای کویری
ایران اشاره میکنند.
مخالفین نیز به غیر عملی بودن این طرح با توجه به اختلاف سطح آب دریای
خزر نسبت به آبهای آزاد، احتمال زیر آب رفتن زمینهای شمال کشور،
مشکلات عبور از رشته کوههای البرز، ناتوانی دولت جمهوری اسلامی
در اجرای طرحهایی به مراتب کوچکتر از این نظیر اتوبان تهران شمال و
گسترش راه آهن و... اشاره میکنند.
اولین طرح توسط مهندس هومان فرزاد در سال ۱۳۴۵ نوشته شده که
وی این طرح را به سازمان پژوهشهای علمی کشور ارائه داد. بر اساس ا
ین طرح باید بین دریای خزر و خلیج فارس دریاچههایی ایجاد شود تا این
دو دریا به هم متصل بشوند. در این ارتباط سه نقطه پست در ایران شامل
چاله جازموریان، دشت لوت و دیگری هم دشت کویر در نظر گرفته شد.
سالها بعد طرح دیگری هم توسط آقای مسعود قمی به آقای مهندس
موسوی نخست وزیر وقت ارائه شد. ساخت این کانال در دوران دولت
هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی نیز بررسی شد. مرکز پژوهشهای
مجلس نیز ساخت این کانال را بررسی کردهاست هم اکنون دکتر بدیع
بدیع الزمانی در آمریکا به همراه برخی کارشناسان ایرانی دیگر پیگیر ساخت
این طرح هستند و پروژهای با نام «ایرانرود» (Iranrood) نیز آماده کردهاند.
بر پایه بررسیهای جغرافیائی و زمینشناسی شروع مسیر از خلیج کوچک
واقع در باختر خلیج چابهار به سوی شمال آغاز و پس از گذشتن از کنار شهر
بم، کویر لوت را گذرانده، از کنار کویر نمک و شهر طبس به سوی شمال عبور
نموده در حوالی ۱۳۰ کیلومتری خاور شاهرود به سوی شمال باختری متمایل
شده و پس از گذشتن از کنار گرگان به بندر ترکمن در دریای خزر میرسد.
طول آبراه بین ۱۴۶۵ کیلومتر تا ۱۶۰۰ کیلومتر برآورده شدهاست. در طول
مسیر باید کانالی به ژرفای ۵۰۰ متر حفر شود و از آنجائی که سطح دریای
خزر نزدیک به ۲۹ متر از سطح دریای آزاد پائینتر است، در بخش کوچکی
از مسیر در شمال ایران از الگوی کانال پاناما استفاده شده و تالابهایی
ساخته خواهد شد تا از سرازیر شدن آب دریای آزاد به دریای مازندران
جلوگیری به عمل آید. در همین ناحیه میتوان با نصب توربین، برق سراسر
آبراه را تأمین نمود. پهنای آبراه در پائین ۲۵۰ متر و در سطح
زمین ۱۰۰۰ متر پیشبینی میشود تا بتواند رفت و آمد دو سویه کشتیهای
بزرگ از جمله نفتکشها را امکانپذیر سازد.
بنا به گفته هرودوت: «بیشتر آسیا را داریوش بزرگ اکتشاف کرده بود. در آنجا
رودخانهای است به نام سند که در آن نهنگ (تمساح) فراوان وجود دارد
و تنها یک رودخانه در روی زمین (رود نیل) بیش از آن نهنگ دارد. داریوش
که میخواست بداند سند از کجا سرچشمه میگیرد و در کجا به دریا
میریزد، کشتیهایی را به سرپرستی اسکیلاکس دریانورد هخامنشی
و مردان دیگری را که به راستگویی آنان اعتماد داشت، در پی این کار
فرستاد. پس از این اکتشاف دریایی داریوش بزرگ، هندیان را تحت فرمان
خود درآورد و آن دریا را در قلمرو ایران قرار داد. به این ترتیب معلوم شد
که آسیا به جز بخشهایی که در طرف برآمدن خورشید است، از جهات
دیگر به آفریقا (Libya) شباهت دارد». از این قرار، اسکیلاکس دریانورد
هخامنشی، در زمان پادشاهی داریوش نخست (پادشاه ایران
از ۵۲۱ تا ۴۸۵پم) معروفیت و شهرت یافتهاست. در
سال ۳۴۸ تا ۳۶۰ پم، کتاب مسافرت دور دریایی
اسکیلاکس (Periplus of Scylax) نوشته شده که در آن
شرح گشتهای دریایی اسکیلاکس دریانورد، از جمله این مسافرت
به تفضیل آورده شدهاست، اما، نکته بسیار جالب در این کتاب، ادامه
مسافرت اسکیلاکس دریانورد است. او از خلیج پارس به راه میافتد،
و دریای هند را طی میکند، به سوی سرچشمه رودخانه سند
رفته، از آنجا سرچشمه رودخانه جیحون (Oxus) را مییابد،
از رودخانه جیحون به سمت دریای مازندران ره میسپارد.
رودخانه جیحون تا سال ۱۵۵۰ میلادی (۹۲۹ خورشیدی) به دریای
مازندران میریخته و دو دریاچه وخش (آرال) و مازنداران به یکدیگر
مربوط بودهاند. امروزه محل پیوند این دو دریاچه، گودالی به
نام (آقچهبایا) با ژرفنای ۸۲- متر، پایینتر از سطح دریا قرار گرفتهاست.
ارسطو در نوشتههای خود به این کتاب و این سفردریایی و این آبراهه
اشاره نموده، خواندن آن را جزو وظایف شاگرد خود، اسکندر مقدونی،
قرار داد. پولوبیوس (۱ پم) و استرابون (۱ پم) هم شرح این سفر
دریایی و این آبراهه را در نوشتههای خود آوردهاند. مطالب این کتاب
از جمله سفر دریایی از خلیج پارس به دریای مازندران، توسط دانشمندان
معاصر، افسانه آمیز تلقی شد، تا اینکه، در سال ۱۹۵۷ میلادی
(۱۳۳۶ خورشیدی) دانشمندان شوروی سابق بقایای حفاری یک
ترعه، مربوط به زمان هخامنشیان، در سرچشمههای ایندو رود را
پیدا کردند. این کشف باعت توجه دوباره دانشمندان به داستان این کتاب بود.
با توجه به حفر کانال سوئز میان دریای سرخ و رودخانه نیل در مصر، در زمان
داریوش بزرگ، و حفر کانال آتوس در زمان خشایارشا، در یونان، میتوان
انگاشت که اندیشمندان و فرزانگان ایرانی به ضرورت ایجاد یک راه آبی که
دریاهای شمال و جنوب ایران را به یکدیگر پیوند بزند، پی برده بودند. ایرانیان ۲۵
قرن پیش دریای مازندران و خلیج پارس را به یکدیگر پیوند زده بودند
مزدک پسر بامداد از مردم استخر فارس، درگذشته در ۵۲۴ یا ۵۲۸ پس از میلاد بود. وی در نیمه قرن پنجم میلادی نهضت اجتماعی مهمی ایجاد کرد[نیازمند منبع] بطوریکه ادوارد براون از او به عنوان اولین فیلسوف کمونیسم یاد کردهاست.[۱] شهرت مزدک مقارن شاهنشاهی قباد ساسانی به اوج رسید. اوضاع مملکت در این زمان سخت آشفته بود و هبتالیان از جانب مشرق و شمال پی در پی به ایران هجوم میآوردند. کشمکشهای شدید و خونین مذهبی بین موبدان زرتشتی و یهودیان، فرقههای مختلف مسیحی با یکدیگر و دولت ایران با مسیحیان که آنان را عوامل امپراتوری روم میدانست، در جریان بود. خشکسالیهای پیاپی نیز مردم گرسنه و محروم را به عصیان وامیداشت. مزدک در زمان حکومت قباد دعوی پیامبری کرد. مزدک از روحانیون زرتشتی بود و بر پایهٔ آموزههای مانی در باب آفرینش و جهان دیگر معتقداتی ویژه داشت. وی به دو اصل نور و ظلمت و رهایی نهایی نور معتقد بود و میگفت انسان باید از علایق دنیوی بپرهیزد تا هرچه بیشتر به رهایی نور از بند ظلمت ماده یاری داده باشد. اما وی به خلاف مانی ازدواج را منع نمیکرد و داشتن یک همسر را کافی میدانست. مزدکیان همچینین گیاهخوار بودند و باور داشتند که با کردار نیک و بدون انجام امور ظاهری دینی میتوانند رستگار شود. چنین بر میآید که مزدک ازدواج زنان با مردانی بیرون از طبقات روحانی و اشرافی را جایز دانسته و داشتن بیش از یک زن را ناروا میشمرده چرا که بنا بر گواهیهای متعدد تاریخی در مورد شمار بسیار زیاد زنان در شبستانها و حرم سراهای ساسانی سخن مکرر آمدهاست.[۲][۳] از نظر اجتماعی مزدک از استاد خود، زرتشت خورگان، پیروری میکرد که سالها در بیزانس به سر برده بود و با کتب فلسفی یونان از جمله جمهور افلاطون آشنایی داشت. مزدک با توجه به جنبه علمی این معتقدات میگفت خداوند مواهب حیات را برای استفاده همگان آفریدهاست. اما حرص و زیاده خواهی و انباشتن مال به خشونت و بدرفتاری و نابرابری میانجامد. این گونه باورها با نظام اجتماعی عصر ساسانی به هیچ روی سازگار نبود. زیرا در آن جامعه، طبقات از یکدیگر جدا بودند و کسی نمیتوانست، ولو به لیاقت و استعداد، از حد اجتماعی خود تجاوز کند. مزدک که سخنوری ورزیده بود و نفوذ کلام بسیار داشت به هواخواهی مردم مستمند از درباریان میخواست که دست به تعدیل ثروت زنند. بدین ترتیب، نهضت مزدک به انقلابی اجتماعی تبدیل گردید و، با آن که مزدک پیروان خود را از ستیز و کینه جویی منع کرده بود، کار به خشونت و افراط کشید. اما آنچه که از آن به عنوان اشتراک در زن و خواسته نام برده شدهاست نه دزدیده شدن زنان حرمسرا بوده و نه دزدی مال و اموال نجبا چرا که مزدک خود روحانی معتقدی بودهاست. آنچه که در این قیام رخ داد واکنش روستاییان به فشار و ظلمی بود که بر آنها میرفت. علاوه بر آن آیین عیاشی دسته جمعی به سبب آنکه از آیینهای باستانی روستاییان بوده در میان آنان مرسوم بود. در این میان بعضی نجبا نیز به صف مزدکیان پیوستند. قباد یکم، شاهنشاه ساسانی، نیز خود با اصلاحات اجتماعی موافق بود و از مزدک حمایت میکرد. اما بعدها بر اثر وقایعی تغییر رای داد. در پایان شاهنشاهی قباد، پسرش خسرو اول، که بعدها انوشیروان لقب گرفت، مجلس مناظرهای ترتیب داد که در آن روحانیان زرتشتی و مسیحی حریف مزدکیان بودند. مزدکیان مغلوب و قتل عام شدند. گفتهاند که در یک روز دوازده هزار مزدکی کشته شد. کتابهای ایشان را سوزاندند و اموالشان را مصادره کردند. محتویات ۱ پیام مزدک۲ آرامگاه مزدک۳ پانویس۴ پیوند به بیرون۵ منابع پیام مزدک ثعالبی از قول مزدک مینویسد: «خداوند وسیله معیشت را در زمین نهاد تا مردم آنها را به تساوی میان خود تقسیم کنند چنانکه هیچ یک از آنان نتواند بیش از سهم خود بگیرد، اما مردم به یکدیگر ستم ورزیدند و در پی آن بر آمدند تا بر دیگری برتری یابند؛ زورمندان ناتوانان را بشکستند روزی و دارایی را برای خود گرفتند. بسیار ضروری است که از توانگران بگیرند و به تهیدستان دهند چنانکه همه در دارایی برابر گردند. هر آنکه در خواسته، زن و کالا فزونی حق او بر آنها بیش از دیگران نیست.»[۴] فردوسی بزرگ چنین میگوید:[۵] همیگفت هر کو توانگر بود/تهیدست با او برابر بود نباید که باشد کسی بر فزود/ توانگر بود تار و درویش پود جهان راست باید که باشد به چیز/ فزونی فزونی توانگر حرامست نیز زن و خانه و چیز بخشیدنیست/ تهیدست کس با توانگر یکیست من این را کنم راست تا دین پاک/ شود ویژه پیدا بلند از مغاک محمد بن عبدالکریم شهرستانی هم مینویسد: مزدک مردم را از مخالفت، دشمنی و کشتار باز میداشت. چون بیشتر درگیریها به سبب مال و ثروت و زن روی میدهد.[۶] بدین ترتیب او خواستار مساوات و برابری مردم و مالکیت و توزیع عادلانه زن و خواسته بودهاست. با بررسی و غور در ساختار نظام ساسانی و قوانین حقوقی مربوط به زنان ساسانی میتوان به درستی فهمید که مزدک برای کاستن امتیازات طبقات بالا، تعدیل و تغییر قوانین به سود تهیدستان تلاش میکردهاست. از جمله توزیع ثروت از طریق تقسیم اراضی بزرگ، جلوگیری از احتکار، تعدیل سهم مالکان از بازده زمین، ادغام آتش مقدس و کاستن تعداد آتشکدهها و ساده کردن سازمان دستگاهی موبدان زرتشتی و به دنبالش کوتاه کردن دست روحانیون در امور اجرایی کشوری.[۷] اما افکار مزدک پس از او قرنها همچنان پنهانی دوام داشت و انتشار مییافت. نیم قرن پس از او، پسر خاقان بزرگ ترکان غربی، به همراهی فقرا و محرومان اطراف، بخارا را متصرف شد و زمین داران و بازرگانان بزرگ را مجبور به فرار کرد اما خود نیز سرانجام سرکوب شد. در قرن هشتم میلادی نیز در خوارزم براساس عقاید مزدک عصیانی صورت گرفت که دیری نپائید و از هم پاشید. تعالیم مزدک برای همیشه در اذهان تودههای ایرانی ماندگار شد و هر ازگاهی از جائی بهشکلی سر برآورد. در تاریخ ایران چندین متفکر بزرگ تظاهر به مسلمانی میکردند، ولی تراوش فکرشان همان است که مزدک گفته بود. در میان اینها خَیّام و سهروردی (شیخ اشراق) و عین القضات همدانی از همه بارزترند. آندسته از شعرای ایرانی که که ترویج فکر آزادیِ انسان و شادزیستی و دوری از اندوه و آزار انسان و موجودات زنده کردهاند تعالیم مزدک را بازتاب دادهاند. جمعیت «اخوان الصفا» که در سدهٔ چهارم هجری در بصره توسط هفتتن از ایرانیانِ دوزبانه پایهگذاری شد و اصول و فروعِ عقایدشان را در ۵۱ جزوه بهنام «رسائل إخوان الصفاء» منتشر کردند (و بهزودی جریانی بهنام «باطنیان» از درون تعالیمشان بیرون آمد)، از جهات بسیار زیادی بازتابدهندهٔ تعالیم مزدک بودند. حتی در بیرون از ایران نیز آثار تعالیم مزدک را در میان برخی از متفکران ظاهراً مسلمان میبینیم. مثلا، ابوالعَلاء مَعَرّی در سرودههایش یک مزدکی تمامعیار است.[۸] 0000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000
مانی
مانی زادروز ۲۱۶ میلادی روستای مردینو در اطراف تیسفون درگذشت ۲۷۶ میلادی ایران جندی شاپور محل زندگی تیسفون, بابل ملیت پارتی نامهای دیگر ماناگ، مانا پیشه پیامبر، عارف، نگارگر، نویسنده سالهای فعالیت قرن سوم میلادی لقب پیامبر نقاش دوره اشکانیان و ساسانیان مذهب گنوسی, الخسائی و مانوی مکتب ثنوی گنوسی آثار شاپورگان، رازان، ارژنگ، کوان، گنج زندگان، انجیل زنده والدین فاتک همدانی و مریم کمسرگانی مانی یک پیامبر ایرانی بود که در سال ۲۱۶م در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد و پیامآور آیین مانی بود. او از سوی برادران شاپور یکم پشتیبانی شد و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما مورد خشم موبدان زردشتی دربار ساسانی قرار گرفت و سرانجام در زمان بهرام دوم کشته شد. مانی، از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی بابل در میانرودان (بخشی از عراق کنونی) که در آن زمان بخشی از شاهنشاهی ساسانی بود، در (۲۷۶ - ۲۱۰) پس از میلاد مسیح، زاده شد. او واعظ مذهبی و بنیانگذار آیینی شد که زمانی دراز در سرزمینهایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت ولی بیش از ششصد سال است که منسوخ شدهاست. مانی رتبه شماره ۸۳ در سیاهه موثرترین اشخاص تاریخ، ردهبندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد.[۱] محتویات ۱ زندگانی۲ نوشتههای مانی۳ شرح نویسندگان مسیحی۴ مرگ مانی به گفته نوشتههای مانویان۵ پس از مرگ مانی۶ آیین مانی۷ بنمایه۸ پیوند به بیرون زندگانی پدر مانی، به نام فاتک یا پاتیگ، از همدان و مادر وی از خاندان کامسراگان با خویشاوندی با دودمان پادشاهی اشکانیان پارتی بود. برخورد نخستین مانی با ادیان و فرقههای دینی گنوسی رایج در بین النهرین ناشی از گرویدن پدرش به آنها بود. چرا که جذب آنان شده و به میانرودان نقل مکان کرده بود. زمانیکه مانی شش ساله بود، پدرش ترک همسر کرد و به همراه فرزندش زندگی در میان الخسائیه (گنوسیان) را آغاز کرد، چرا که دوری گزیدن از زن و شراب و گوشت بخشی از باورها و وظایف دینی بسیاری از فرقههای گنوسی بود. بنابراین کودکی مانی در میان گنوسیان سپری گشت و آموزههای کودکی او متأثر از باورهای آنان شد، همچنانکه بعدها دین خودش نیز متأثر از باورهای گنوسی بود. او در نوجوانی ادعا کرد که به او وحی شدهاست و او فارقلیط، موعود عهد جدید است و واپسین فرستاده و پایان پیامبران، که فرمانروایی آدم را با هدایت الهی به سرحد نهایت میرساند، که در بر گیرنده کسانی چون شیث، نوح، ابراهیم، سام پسر نوح، نیکوتئوس، خنوخ، زرتشت، هرمس، افلاطون، بودا و عیسی است. مانی کودکی با استعدادهای ویژه بود که سرشت تصوف گون را از پدر به ارث برده بود. گفته میشود که شخصی فراطبیعی با وی ارتباط برقرار کرده بودهاست. او سفرهای دور و درازی به ایران، هندوستان باختری و شمال خاوری ایران کرد و به تبلیغ دینش پرداخت. پس از چهل سال سفر به همراه یاران خود به پارس بازگشت و پیروز برادر شاپور شاه را به آیین خود درآورد. مانی تحت تأثیر ماندایی یا منداییگران، موعظههای خود را در سالهای جوانی آغاز کرد. بنابر زندگینامههای بیرونی که در دانشنامه سده ۱۰ام: الفهرست ابن ندیم نگهداری میشود، در دوران جوانی خود، مانی از روحی که بعدها سیزیگس یا همزاد نامیده شده، وحی دریافت کرده بود و به او حقایق الهی دیانت را آموخته بود. در این دوره گروههای بسیار موجود به ویژه مسیحیان و زرتشتیان برای قدرت اجتماعی-سیاسی قویتر با هم در حال رقابت بودند. مانی همچنین از کتابهای مقدسی چون پوران و کورال نیز پیروی کرد. گرچه پیروان آیین مانی کمتر از زرتشتیان بودند، برای نمونه، مانیگرایان از پشتیبانی اشخاص بلندرتبه سیاسی برخوردار شدند و به یاری شاهنشاهی ساسانی، مانی میتوانست فرستادگان فراوانی به دیگر بخشهای جهان بفرستد. نخستین فرستاده مانی به امپراتوری کوشانیان در شمال باختری هندوستان بود (چنانچه نقشهای فراوان دینی در بامیان در توصیف اویند)، جایی که باور بر آن است که برای مدت زمانی زندگی کرده و به آموزش پراختهاست. گفته میشود که به سمت درهٔ ایندوس در هندوستان در ۲۴۰ یا ۲۴۱ پس از میلاد با کشتی حرکت کردهاست و پادشاه بودایی: توران شاه هندوستان را به آیین خود درآوردهاست. در آن زمان است که به نظر میرسد اثرات گوناگونی از بوداییگری به مانویگری سرایت کردهاست :"نفوذ بوداییگری بر ساخت اندیشه دینی مانی قابل توجه است. حلول ارواح، باور مانیگران شد و ساختار چهار جانبهٔ اجتماع مانوی، میان راهبان مرد و زن، (گزیدگان) و پیروان غیر روحانی (نیوشندگان) که ایشان را پشتیبانی میکردند، تقسیم گردید، که به نظر میرسد این هم بر پایه سنگهای بوداییان باشد. پس از شکست در برابر بردن هواداری نسل بعدی و مرتد اعلام شدن او توسط موبدان زرتشتی، گزارش شدهاست که مانی در زندان در انتظار فرمان اعدام شاهنشاه ایران، بهرام یکم، در گذشت. در حالی که در شرحهای دیگر، مرگ او را کندن پوست یا بریدن سر وی اعلام میکنند. والبته در گفتارهای میان زرتشتیان طرفدار مانی از زمان تنسر ، مانی با گذاشتن نوعی نقاشی از خود که جابجا میشد و تغییر میکرد (انیمیشن) از زندان گریخت. کرتیر برای اثبات مرگ مانی سر یکی از نگاهبان ها که شبیه مانی بود را بر تیری در گندی شاپور زد. نوشتههای مانی بخش نخستین یکی از نوشتههای مانی: "دینی که من گزیدم از دین پیشینیان به ده چیز بهتر و برتر است."[۲] مانی که در میان پیروان فرقههای گنوسی بابل و به دور از مادر پرورش یافته بود زبان دینی ایشان یعنی سریانی را کاملا میدانست.او به دنبال دینآوری آثار بسیار زیادی را به رشته تحریر در آورد که عمدتا به زبان سریانی بودند.بعدها این آثار به دیگر زبانهای منطقه نیز ترجمه شد. همچنین مانی یک اثر بنام شاپورگان به زبان فارسی میانه و یک کتاب نقاشی بدون متن و شرح بنام ارژنگ داشتهاست.آثار مانی به شرح زیر است: انجیل زنده نام فارسی میانه این اثر اونگلیون (ewangelyon) است. در منابع عربی از آن با عنوان انجیل یاد شده است. بیرونی در آثار الباقیه می نویسد که کتاب انجیل دارای بیست و دو فصل است که هر فصلی از آن با یکی از حروف آرامی به ترتیب ابجدی شروع می شود. یعقوبی مورخ اسلامی در این مورد می نویسد که کتاب انجیل «نماز و آنچه برای نجات روح باید انجام داد» نوشته شده است.[۳] گنج زندگان ابن ندیم از آن به عنوان «سفرالاحیا» و بیرونی و یعقوبی آن را «کنزالاحیا» یاد کرده اند. در متون پارسی میانه مانوی عنوان آن نیان زندگی به معنی گنج زندگانی است. در این کتاب مانی به توصیف نور و ظلمت و چگونگی پیدایش آنان و جداسازی این دوازدهم پرداخته است و کارهای پست را به تاریکی و کارهای نیک را به روشنی نسبت می دهد.[۴] سفر الاسفار یا رسالات نامه های از مانی به شخصیت های گوناگون در دست است که در متون اسلامی و از آن جمله ابن ندیم نیز به آن اشاره کرده است. اصل این نامه ها در متون گوناگون پارسی و عربی و سغدی به جای مانده است. متن این نامه ها دربر گیرنده مواعظ و اندرز و سخنان حکیمانه از مانی است و بسیار کوتاه و جذاب نوشته شده است. ابن ندیم فهرست از عنوان های ۷۷ نامه مانی را به رهبران جوامع مانوی در شهرهای گوناگون آورده است.[۵] رازان ابن ندیم نام این کتاب را سفرالاسرا ثبت کرده است. از فصول کتاب که ابن ندیم آن را نقل کرده است بر می آید که درباره پیامبران پیشین بحث شده است. مسعودی از آن با عنوان «سفرالاسفار» یا «سفرالاسرار» یاد کرده است. بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند مطالبی از آن درباره تناسخ نقل کرده است و با توجه به اینکه مسعودی نیز از «دیصانیه» در این نوشته یاد کرده است می توان نتیجه گرفت که متن کتاب رازها پیرامون اندیشه های دینی پیشینیان بوده است. و برای بررسی تاریخ ادیان می توان مورد استفاده قرار گیرد.[۶] کتاب کوان مزامیر و نیایشها دیبان شاپورگان مانی این کتاب را به نام شاپور ساسانی پرداخته و نوشته است و در آن مطالب مربوط به مبدا و معاد را نوشته است. از درونمایه کتاب های گوناگون که درباره کتاب شاپورگان نوشته اند برمی آید که این کتاب مشتمل بر مطالبی در شرح زندگی مانی، چگونگی نزول وحی بر او، اصول عقاید، تکوین جهانی و سرانجام آن بوده است. کتاب شاپورگان در سده سوم به زبان فارسی میانه نوشته شده است و از معدود نوشته های مانی است که به غیر از زبان آرامی نوشته شده است.[۷] ارژنگ یکی از کتاب های پرآوازه مانی که به صورت نقاشی بوده است ارژنگ نام دارد. در زبان پارتی از آن به عنوان «آردهَنگ» یاد شده است و در پارسی «ارتنگ» نیز آمده است. این اثر شامل نقاشیهایی بوده است که به وسیله آن دو جهان روشنی و تاریکی و ساخت جهان کنونی به نمایش درآمده بود. این متن تا سده پنجم هجری وجود داشته است.[۸] در آغاز قرن بیستم نوشتههای بسیاری از پیروان مانی در پرستشگاههای مانوی (مانستانهای) مدفون در شنزارهای تورفان در چین پیدا شد که بخش بزرگی از آنها در انستیتوی خاورشناسی برلین نگهداری میشوند. بخشهایی از این دستنوشتهها خوانده شدهاست و تلاش برای خواندن بقیه آنها همچنان ادامه دارد. آنها به زبانهای گوناگون و به خط مانوی که از نوآوریهای خود مانی بودهاست، نوشته شدهاند. بیشتر این نوشتهها به زبان فارسی میانه (پهلوی) و پهلوانیگ (پهلوی اشکانی) هستند. برگردانهایی قبطی از مصر و ترجمههایی یونانی نیز از کتابهای مانی بر جای ماندهاست. تا در سال ۱۹۶۹ در مصر شمالی یک دستنوشته خطّی کهن یونانی متعلق به ۴۰۰ پس از میلاد پیدا شد و امروزه «نسخه مانی کلن» نامیده میشود چرا که در دانشگاه کلن نگهداری میشود. این نوشته، بازگویی زندگانی مانی و نمو روحانی به همراه آگاهیهایی دربارهٔ آموزههای دینی مانی و دربرگیرنده بخشهایی از انجیل زندهٔ او و نامهٔ او به ادسا میباشد. مانی خود را ناجی و حواری عیسی مسیح معرفی میکرد. در پاپیروس قبطی مانیگری قرن چهارم، مانی به عنوان فارقلیط - روح القدس و عیسای نوین شناخته میشود. این دین تا سده ۱۴ میلادی زنده بود و سپس پیروان خود را زیر فشارهای گوناگون سیاسی و دینی از دست داد. شرح نویسندگان مسیحی بنا بر سیریل اورشلیم، دانش اندوخته شده مانی از سفرهای مردی هندی به نام سیتانوس در ۵۰ پس از میلاد سرچشمه گرفتهاست. پس از مرگ سیتانوس، شاگرد او تربینتوس به فلسطین و یهودا («در آنجا شناخته شد و در یهودا محکوم گردید») و بابل رفت. او از نام بوداس استفاده میکرد که میتوانست خود را بودا معرفی کند و رابطهای نیز میان فلسفه خود و بوداییگری بیان نماید. تربیتوس با خود تالیفاتی از سیتانوس آورده بود که پس از مرگش آنها را به مهماندار خود، بیوهای با یک برده به نام کابریسوس هدیه داد که بعدها نام خود را به مانی دگرگون کرد. مانس در پارسی به معنای سخنران است. گفته میشود مانی آن کتابها را مطالعه نمود که بعد از آن بنمایهای برای دکترین مانی شد. همچنین در سده چهارم، افرائیم به مانی پرخاش کرد که چرا گذاشته مغلوب «دروغی» از هند شود که دو نیرویی که در برابر یکدیگر هستند را معرفی کند. مرگ مانی به گفته نوشتههای مانویان مانی آموخته است که هنگامی که جان آدم نیکوکاری از تن بیرون میرود، ایزدی به پذیرهٔ او میآید که سه فرشته همراه اوست که یکی جامهای و دیگری دیهیمی و سومی پُساکی در دست دارند. جان آدم نیکوکار جامه و دیهیم و پُساک (تاج گل) را میگیرد و از راه کهکشان به ماه و از آنجا به خورشید و از راه خورشید به بهشت نو میرود و در آنجا میماند تا پایان جهان. در پایان جهان، بهشت نو به بهشت کهن پیوند میخورد: «چونان شهریاری که سلاح و جامه از تن به در کند و دیگر جامهٔ شاهوار بپوشد، آن سان فرستادهٔ جهان روشنی، جامهٔ رزمگاهی از تن به در کرد و نشست به ناوی از نور و پذیرفت جامه، دیهیم نور و پساک زیبا، و با شادی بسیار با ایزدان روشن که از راست و چپ شوند، با چنگ و سرود شادی پرواز کرد به اعجاز ایزدی؛ چونان آذرخشی تندرو و شهابی درخشان و تیزرو به سوی کهکشان و [خورشید] انجمن ایزدی.» [۹] پس از مرگ مانی نظر بر این است که پیروان مانی تلاش بسیاری برای مشمول کردن همه آیینهای دینی شناخته شده کردند؛ در نتیجه بسیاری از رسائل ساختگی مسیحی را از جمله: اعمال توماس را حفظ کردند که در غیر این صورت امکان داشت از میان برود. مانی مایل بود که خود را به عنوان «حواری عیسی مسیح» تشریح کند، اما کلیسای ارتدوکس او را مرتد خواند. برخی خردهنوشتههای یک کتاب مانیگرایی به زبان ترکی اویغوری میآورد که در سال ۸۰۳ پس از میلاد خان سلطنت ایغوریان به تورفان میرود و سه دادرس مانیگرا را برای ادای احترام به یک روحانی ارشد مانی در بمبئی میفرستند. یک سرود مانیگرا از سده ۸ میلادی در تورفان نوشته شده در پارسی میانه میآورد که بیشتر خویشاوندان خان دوستدار آیین مانی بودند. بیشتر نوشتههای مانوی که در تورفان پیدا شدهاند، به خط مانوی و به زبانهای ایرانی رایج یعنی پارسی میانه، پارتی و به ویژه سغدی میباشند. این نوشتارها اثبات میکند که سغد (شمال خاور ایران) مرکز بسیار مهم مانیگرایی در آغاز دوران میانی بودهاست و شاید هم که بازرگانان سغدی بودهاند که این آیین را به آسیای مرکزی و چین گسترش دادند. در آغاز سده دهم میلادی، اویغور امپراتوری نیرومندی را تحت اثر بوداییگری پدید میآورد و برخی از پرستشگاههای مانیگرایان را به صومعههای بودایی تبدیل میکند. با این حال، این حقیقت تاریخی را که اویغوریان مانیگرا بودهاند، نمیتوان انکار کرد. مورّخ تازی (عرب) ابن ندیم میگوید: که اویغورخان همهٔ تلاش خود را برای برجسته کردن آیین مانی در قلمرو پادشاهی آسیای میانه (سامان) کرد. نوشتارهای چینی نیز ثبت کردهاند که روحانیان مانیگرا به چین آمدند و به بارگاه امپراتوری در سال ۸۳۴ میلادی باج پرداختند. فرستادهٔ خاندان سونگ به نام ونگ از پرستشگاههای مانیگرایان در گائوچنگ بازدید کردهاست. شواهد حاکی از آناند که از محبوبیت مانیگرایان پس از سده ده میلادی در آسیای مرکزی به آهستگی کاسته شد. برخی پژوهشگران یافتهاند که اندیشهٔ مانیگرایان زیرکانه بر باورهای مسیحی تأثیر داشتهاست، در بحث تضاد نیکی و بدی (خیر و شر) و شکل واضح شیطان. سبب این اثر تا حدودی آگوستین هیپو است که پس از مدت کمی که به آیین مانی گرویده بود، به مسیحیت روی آورد و نوشتههای او هنوز هم در میان الهیاتدانان کاتولیک، پرنفوذ و تأثیرگذارند. جالب است که میان مانی و محمد، پیامبر اسلام توازی بر قرار است. مانی ادعا میکرد که جانشین پیغمبرانی چون عیسی و دیگرانی که آموزههایشان موضعاً یا به دست پیروانشان تحریف شده است، میباشد. مانی اظهار پیامبری کرد و همچنین خود را منسوب به فارقلیط میدانست، عنوانی از انجیل به معنای کسی که تسلی میبخشد یا کسی که بر طرف ما میانجیگری میکند که بنابر رسم ارتودکسی خود شخص روحالقدس بدین نام درک میشود و در دیدگاهی دیگر فارقلیط پیامبری است که از پس عیسی میآید و او را تصدیق میکند؛ که این با ادعای مانی بیشتر هماهنگی دارد. مانی ادعا کرد که: آخرین پیامبر است، و رسالت او را فرشتهای بر او آشکار ساختهاست. محمد، نیز مانند ادعای جانشینی پیامبران به ویژه پیامبر عبری، عیسی را داشت. او نیز ادعا کرد که آموزهها و کتابهای پیامبران پیشین به دست پیروانشان دستکاری و تحریف شدهاست. برای نمونه اینکه مسیحیان باور دارند که عیسی پسر خداست. او همچنین ادعا کرد که واپسین پیامبر موعود بشریت است، همان گونه که مانی گفته بود. با این حال، بیشتر دینشناسان و تاریخنگاران بر این باورند که آن چه در اینجا خواندید، بی پایه و سست است. مانی رتبه شماره ۸۳ در لیست موثرترین اشخاص تاریخ، ردهبندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد. آیین مانی نوشتار اصلی: آیین مانی عرفان مانوی ریشه در کیش گنوسی دارد و شناخت، خودآگاهی و خرد مهمترین ویژگی کیش مانوی است. به همین سبب مانی جهان شناختی گسترده و ژرف داشت. جهانشناسی او هر چند با اساطیر در آمیخته بود، اما ساختار پیچیده و ژرفی داشت و متکی به اخترشناسی و دانشهای دیگر بود.[۱۰] در نگره مانوی همان اندازه که روح والاست، تن فاسد، اهریمنی، حقیر و پلشت است.[۱۱] یکی از بارزترین باورهای مانویان، باور به سمسارا - به معنی تناسخ - است، یعنی روانهایی که هنوز از رده نیوشایان به رده برگزیدگان ارتقا نیافتهاند، محکومند آنقدر در دنیای مادی از جسمی به جسم دیگر منتقل شوند تا به مرحله برگزیدگی یا بالاتر برسند.[۱۲] بنمایه ویکیپدیای انگلیسی ↑ Religion of History's 100 Most Influential People↑ TITUS Texts: Manichaean Reader (arr. by texts): Frame↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور↑ بررسی منابع و مآخذ تاریخ ایران پیش از اسلام- دکتر محمدباقر وثوقی- انتشارات دانشگاه پیام نور↑ ابوالقاسمی، محسن، تاریخ زبان فارسی، سازمان سمت، ۱۳۷۳. (صص ۱۹۱ و ۱۹۶)↑ ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۳↑ ابوالقاسم اسماعیل پور، اسطوره آفرینش در آیین مانی، انتشارات کاروان صفحه ۲۹↑ مهری باقری ادیان ایران باستان 00000000000000000
شواهدی در تاریخ وجود دارد که سجزی معتقد به چرخش ِ زمین به دور ِ خودش بوده است.ابوریحان بیرونی در کتاب ِ "استیعاب الوجوه الممکنة فی صنعة الاسطرلاب" می گوید : " از ابو سعید سجزی، اُسطرلابی از نوع واحد و بسط دیدم که از شمالی و جنوبی مرکّب نبود و آن را اسطرلاب زورقی می نامید و او را به جهت اختراع آن اسطرلاب تحسین کردم چه اختراع آن متکی بر اصلی است قائم به ذات خود و مبنی بر عقیده ی مردمی است که زمین را متحرّک دانسته و حرکت یومی را به زمین نسبت می دهند و نه به کره ی سماوی. بدون شک این شبهه ای است که تحلیلش در نهایت ِ دشواری.و قولی است که رقع و ابطالش در کمال صعوبت است. مهندسان و علمای هیئت که اعتماد و استناد ایشان بر خطوط مساحیه(= مدارات و نصف النهارات و استوای فلکی و دایرةالبروج) است؛ در نقض ِ این شبهه و رد آن عقیدت بسی ناچیز و تهی دست باشند و هرگز دفع آن شبهه را اقامت برهان و تقریر دلیلی نتوانند نمود. زیرا چه حرکت یومی را از زمین بدانند و چه آن را به کره ی سماوی نسبت دهند در هر دو حالت به صناعت آنان زیانی نمی رسد و اگر نقض این اعتقاد و تحلیل این شبهه امکان پذیر باشد موکول به رای فلاسفه ی طبیعی دان است."[۱]
ابوسعیداحمدبن عبدالجلیل سجزی، (وفات:۴۱۴ ه.ق.) ستارهشناس و ریاضیدان بزرگ و مشهور ایرانی قرن چهارم هجری است که با ابوجعفر احمد بن محمد صفاری و عضدالدوله معاصر و از اهالی سیستان بوده و در خراسان و شیراز زیسته است.
ابوسعید سجزی از دانشمندانی است که زیج مامونی را بنیاد کرد وی دور کره زمین را محاسبه نمود. به طوری که تفاوت آن با محاسبات کنونی فقط چند متر اختلاف دارد. ابوریحان بیرونی میگوید: «از ابوسعید سجزی، اسطرلابی از نو واحد بسط دیدم که شمالی و جنوبی مرکب نبود و آن را اسطرلاب زورقی نامند و او را به جهت آن تحسین نمودم.»
محتویات |
شواهدی در تاریخ وجود دارد که سجزی معتقد به چرخش ِ زمین به دور ِ خودش بوده است.ابوریحان بیرونی در کتاب ِ "استیعاب الوجوه الممکنة فی صنعة الاسطرلاب" می گوید : " از ابو سعید سجزی، اُسطرلابی از نوع واحد و بسط دیدم که از شمالی و جنوبی مرکّب نبود و آن را اسطرلاب زورقی می نامید و او را به جهت اختراع آن اسطرلاب تحسین کردم چه اختراع آن متکی بر اصلی است قائم به ذات خود و مبنی بر عقیده ی مردمی است که زمین را متحرّک دانسته و حرکت یومی را به زمین نسبت می دهند و نه به کره ی سماوی. بدون شک این شبهه ای است که تحلیلش در نهایت ِ دشواری.و قولی است که رقع و ابطالش در کمال صعوبت است. مهندسان و علمای هیئت که اعتماد و استناد ایشان بر خطوط مساحیه(= مدارات و نصف النهارات و استوای فلکی و دایرةالبروج) است؛ در نقض ِ این شبهه و رد آن عقیدت بسی ناچیز و تهی دست باشند و هرگز دفع آن شبهه را اقامت برهان و تقریر دلیلی نتوانند نمود. زیرا چه حرکت یومی را از زمین بدانند و چه آن را به کره ی سماوی نسبت دهند در هر دو حالت به صناعت آنان زیانی نمی رسد و اگر نقض این اعتقاد و تحلیل این شبهه امکان پذیر باشد موکول به رای فلاسفه ی طبیعی دان است."[۱]
دکتر جهانگیر مظهری پس از سال ها تحقیق و مطالعه مدعی است که به کشفی نائل شده که هنوز از تمامی آن پرده بر نداشته است.او که پس از ۲۵ سال دوری از ایران، برای چند روزی بازگشته می گوید:
«تا کتابم که در آن شرح کشف خود را شواهد کافی آورده ام، چاپ نشود، نمی توانم چیزی اعلام کنم.» او مدعی است که در جست وجو هایش نشانه ها و شواهدی یافته که ثابت می کند درست بعد از شکست داریوش سوم از اسکندر و فروپاشی امپراتوری هخامنشی در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، بسیاری از ایرانیان پراکنده شدند و آنها که به آمریکای مرکزی راه یافتند امپراتوری های دیگری بنیان نهادند و در واقع، آنان قبل از کریستف کلمب این قاره را کشف کرده اند! او واکنش دنیای غرب را نسبت به این ادعا می داند. هرچند که می گوید برایش اصلاً اهمیتی ندارد. سپس با عصبانیت به اهدای یک اطلس جغرافیایی در همین اواخر به ملکه انگلستان اشاره می کند که در آن کلمه فارس را از خلیج فارس پاک کرده و فقط به کلمه خلیج اکتفا کرده اند و می گوید: «انتظار تشویق و تکریم ندارم چون چیزی در کشف من به نفع آنها نیست شاید دوست داشته باشند دزدان دریایی تاجرنمای اسپانیولی- ایتالیایی کاشف قاره شان باشند تا دریانوردان غیور ایرانی.» دامنه صحبت های او بسیار گسترده است. از تاریخ آغاز می کند، به جغرافیا که می رسد ما را در احاطه نقشه هایش که به دیوار نصب کرده قرار می دهد و در زبان شناسی و مردم شناسی حل می شود. جمع وجور کردن گفته های او کاری دشوار است. جهانگیر مظهری متولد سال ۱۳۱۱ در تهران، تحصیلات دانشگاهی را در ایران و پاریس در رشته های جامعه شناسی و ادبیات چند فرهنگی در محضر اساتیدی چون ژرژگوریچ، ریمون آرون، هانری ماسه و... به پایان رساند و از آن پس ضمن تدریس و تحقیق در مورد ایران به سخنرانی های بسیار در کشور های مختلف پرداخته است.
«نقش انسان در آفرینش اهورایی»، «گناه آفتاب»، «جلوگیری های نامرئی»، «بی دود و بدون خاکستر» و مقالات و ترجمه هایی به زبان های فرانسه، اسپانیولی، انگلیسی و فارسی و سرانجام کتاب «آمریکایی پارسیان هخامنشی» از آثار اوست. متن زیر مصاحبه ای است که با ایشان صورت گرفته است.
▪ و اما درباره کشف شنیدنی شما آقای دکتر... ـ از کلمب شروع کنم که ماجرای جالبی دارد. پوزادینوس یونانی محیط کره زمین را ۲۸۹۰۰ کیلومتر محاسبه کرده بود. دانشمند دیگری به نام اراتوس تِنِس، ۱۵۰ سال پیش از او، با بررسی زاویه تابش خورشید به عدد دقیق تری رسیده بود. اندازه گیری او دور کره زمین را ۳۹۵۰۰ کیلومتر نشان می داد که به رقم ۴۰۰۰۰ کیلومتر بسیار نزدیک است. ولی نقشه ای که کریستف کلمب در دست داشت، براساس اندازه گیری پوزادینوس تنظیم شده بود، یعنی همان ۲۸۹۰۰ کیلومتر. در نتیجه وقتی کلمب به دریا زد و به جزایر دریای کارائیب رسید با محاسبه مقدار میل دریایی پیموده شده، اطمینان داشت که به هند و سواحل آسیا رسیده یعنی به جزیره سندومین که رسید خیال می کرد به سیپانگو رسیده چون سفرنامه مارکوپولو را راهنمای خود قرار داده بود. تاریخ این زمان را ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ میلادی عنوان می کند. در کتاب «مدارکی برای تاریخ کوبا» از اورتن سیا پیشاردو (Orten sia Pichardo) آمده است که بومیان آنجا به کلمب یادآوری کردند که نام جزیره ای در آن نزدیکی، کوباست و کلمب ابتدا اشتباهاً کولبا و سپس کوبا را در سفرنامه اش ثبت کرد.از همین جا متوجه می شویم که اسپانیایی ها کلمه کوبا را به آنجا نبردند، بلکه کوبا قبل از آنها این نام را داشته است. کوبا اسمی بومی نیست. کوبا در غرب دریای خزر قرار دارد و در شمال باکو مثل کیوتو و توکیو و داریان و انادیر در کنار باب برینگ که نام هریک وارونه نام اولی است. در همین کتاب به جزیره ای به نام بابک (Babeque) اشاره شده که روی نقشه های امروز نیست و شهرت داشت که طلای زیادی در آن جمع آمده و کلمب قصد داشت هر طور شده خود را به آنجا برساند و طبق نوشته خودش بدان «چنگ بیندازد».ما می دانیم که بابک شهری است که اردشیر بابکان، سرسلسله ساسانیان، از آن برخاسته است. آنچه کلمب را به رفتن به هند ترغیب کرد، برخلاف ادعایش، تجارت ادویه و ابریشم نبود، بلکه رسیدن به جواهرات و طلاهای جمع آمده در چین و هند بود. مارکوپولو ثروت کلانی از همین راه به دست آورده بود و شرح آن را در کتاب خاطراتش نوشته بود و همین شرح طمع کلمب را برانگیخته بود. در زندگی نامه ای که اخیراً از کریستف کلمب منتشر شده، وابستگی او را به خانواده ای از راهزنان دریایی روشن کرده اند. شاهد دیگر بالبوآی تازه از زندان بیرون آمده است. بالبوآ (Balboa)، یکی از سرکردگان مهاجمان اسپانیولی، با رسیدن به سرزمینی که امروز آن را پاناما می خوانند نیز گزارش کرد که به خشکی ای پای گذارده که به آن دارین یا داریان می گفتند. طولی نکشید که او زهر داریان را هم تجربه کرد. زهری که بومیان کماندار تیر خود را به آن آغشته می کردند تا دشمن را در کمتر از ۲۴ ساعت از پای درآورد. بنابراین دارین هم نامی نیست که مهاجمان با خود آورده باشند. تردیدی هم ندارم که این نام نمی تواند برگرفته از یکی از زبان های بومی آنجا باشد. دارین نامی ایرانی و منسوب به داریوش سوم است. هرمان آرسینیگا (Herman Arciniega)، بزرگمرد تاریخ معاصر کلمبیا که در پایان قرن گذشته در ۹۹ سالگی ما را ترک کرد، در کتاب آن سوی تاریخ با بیان شواهد بسیار خواننده را آگاه می کند که نباید به غلط بپندارد که هرچه ستودنی است از اروپا به آمریکا برده شده است. او برای مثال به کتابی اشاره می کند که پیش از «کشف» کلمب در فرانسه به چاپ رسیده و در آن از وجود ذرت در اروپا یاد شده و گفته شده بود از پارس (Persia) وارد می شده است. درحالی که همیشه فکر می کردند ذرت از گیاهان بومی آمریکا بوده و از آنجا به سایر نقاط جهان رفته است.
▪ به مطالعه تطبیقی زبان ها اشاره کردید. با توجه به اشاره تان به واژه های کوبا، دارین و مواردی از این دست، مایلیم مثال های بیشتری بیان بفرمایید. ـ یک مثال واضح و مهم از این دست نام رود تیگره (Tigre) است. تیگره همان دجله خودمان است با ریشه ای در زبان بابلی که در زمان هخامنشیان به آن تیگره می گفتند. داریوش برای سرکوبی شورشی ها از آن عبور کرده بود و در سنگ نوشته های خود بارها از آن یاد کرده است. پی یر لوکوک (Pierre Lecoq) در کتاب سنگ نبشته های پارسیان هخامنشی توضیح می دهد که ریشه این کلمه همان تیر فارسی است که سرعت حرکت آب رود را می رساند. هرودت نیز شرح جالبی از جریان بسیار تند آب این رود (که به تیر از کمان رها شده می ماند) آورده و نوشته که چون قایقرانی بر روی این رود از هر دو طرف غیرممکن بوده است، قایقرانانی که در جهت حرکت آب می رفتند و چیزی برای فروش با خود می بردند، الاغی هم در قایق سوار می کردند تا با رسیدن به آن سوی رود، کالاهای خود و قایق را بفروشند و با الاغ به محل اول برگردند. نخستین بار کوروش از تیگره گذشت تا خود را به بابل برساند. نام این رود امروز تقریباً در تمام کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی به چشم می خورد. در شبه جزیره بزرگ یوکاتان، رودی، دریاچه ای و برج و بارویی به این نام، یعنی تیگره وجود دارد. در ونزوئلا، رودی و شهر بزرگی به نام تیگره و رود کوچک تری به نام تیگریتو تیگره کوچک یا تیگره کوچولو وجود دارد. در پرو نیز رودی به نام تیگره و باز هم رود دیگری به نام تیگریتو جاری است. مثال دیگر مربوط به کلمه مانی است. یک کشیش در یوکاتان نوشته های زیادی پیدا کرد و چون معتقد بود که مربوط به پیروان دین دیگری است که او آنها را ایدولاتر (Idolatre) یعنی بت پرست و خرافاتی می شمرد، همه را با افتخار در برابر چشمان بومیان سوزاند. این واقعه در شهری به نام مانی (Mani) اتفاق افتاد. مانی در زمان شاپور اول ساسانی ادعای پیامبری کرد ولی این نام پارسی پیش از او هم در زبان هخامنشیان وجود داشت. مهاجمان اروپایی، که بیشتر جویندگان یا پرستندگان طلا بودند، برای رسیدن به طلا و چپاول سرزمین بازیافته، از هیچ جنایت و دد منشی، از کشتار بومیان و غارت آنان گرفته تا هر کار ناپسند دیگر، فروگذار نکردند. آنان ستایشگران ماه، آفتاب، چشمه سارها و کوهستان را ایدولاتر یا بت پرست نامیدند.
▪ پس نظر شما این است که ایرانی ها از ناحیه تنگه پاناما به آمریکا رسیدند. ـ خیر، آنها ابتدا به السالوادر رسیدند ولی بعدها، با کندن آبراه داریان، کوهستان بلند سییرانوادا را دور زدند و به طرف پرو و برزیل رفتند. نظر دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه ورود به آمریکا با گذشتن از سیبری از ناحیه باب برینگ در نزدیکی آلاسکا انجام گرفت. در این ناحیه است که کوهستان انادیر، رود انادیر، شهر انادیر و خلیج انادیر داریم. این اسامی همگی ردپای آنها را از قاره ای به قاره دیگر به اعتقاد من، انادیر مثل کوبا و باکو برگرفته از دارین و منسوب به حکومت ایرانی است. در پاناما کوه دارین، خلیج دارین، رود دارین و شهر دارین وجود دارد که الان هم به همین نام هستند.
▪ زمان مشخصی برای آغاز این دریانوردی ها وجود دارد؟ ـ رفت وآمد میان جزایر اقیانوس آرام و آمریکای مرکزی از دیرباز عادی بوده، ولی نخستین بار ایرانیانی که نتوانستند بعد از فروپاشی امپراتوری هخامنشی خود را به ناوگان بزرگ و دست نخورده خود در دریای سرخ و خلیج فارس برسانند (۳۳۰ پیش از میلاد) از شمال اقیانوس هند گذشتند و از لابه لای جزایر اقیانوس آرام خود را به سواحل السالوادر در جنوب آمریکای مرکزی رساندند هرودوت سرنشینان کشتی ها را در لشکرکشی خشایار شاه ۲۴۱ هزار نفر می شمارد. بسیاری از این کشتی ها فقط آذوقه و نیازهای روزمره نیروی دریایی را حمل می کردند. برخی از آنها نیز غرق شدند. باستان شناسان در کشفیات اخیرشان، در ته دریای مدیترانه و شمال اقیانوس هند کشتی هایی پیدا کرده اند که بشکه های شراب و کلاهخود در آنها یافت شده است و از روی کلاهخودها حدس زده اند که دست کم یکی از کشتی های یافت شده در اقیانوس باید ایرانی باشد. به یاد داشته باشیم که وقتی صحبت از نیروی دریایی می کنیم، منظور ۴ یا ۵ کشتی معمولی نیست. برای حمله به آتن ناوگان مجهزی لازم بود. به نوشته هرودت، در زمان خشایار شاه ۱۲۰۷ کشتی مجهز جنگی از راه کانال سوئز وارد دریای مدیترانه شده بودند. هدایت کشتی ها عموماً به عهده فنیقی ها بود. آنها در جنگ با آتن ۳۰۰ کشتی به نفع ایران وارد جنگ کرده بودند. اصلاً خود حفر کانال سوئز کار بسیار سختی بوده است. البته بسیاری منکر آن هستند که داریوش آن را حفر کرده است ولی مطلب مهمی است. آنتوان دوسنت اگزوپری، نویسنده شازده کوچولو، می گوید: «اگر می خواهید انسان ها را با هم متحد کنید، بدهید چیزی را با هم بسازند.» گویا سرمشق داریوش نیز چنین اندرزی بود. ملت های زیادی زیر پرچم او زندگی می کردند و وی از اقتدار ویژه ای برخوردار بود. ابتکار حفرکانال سوئز برای خود داریوش بزرگ چندان اهمیت داشت که یکی از سنگ نبشته های سه زبانی خود به خط میخی را به آن اختصاص داد و آن را در همان آبراه نصب کرد. [این سنگ نبشته ها اکنون در موزه قاهره نگهداری می شود] داریوش شاه در این سنگ نبشته ها می گوید: «من پارسی ام. از پارس مصر را گرفتم. سپس فرمان دادم این آبراه را بکنند. از رودی که به نام نیل در مصر جاری است به سمت دریایی که از پارس می آید. سپس این آبراه کنده شد. آن چنان که فرمان داده بودم و کشتی ها از مصر و از راه این آبراه به سوی پارس روان شدند. آنچنان که من مایل بودم.» (برگرفته از ترجمه فرانسوی متن در کتاب سنگ نبشته های پارسیان هخامنشی از پی یر لوکوک).اگر سنگ نبشته سوئز کوچک بود و مثلاً در جیب جا می گرفت، بدون شک کسی از پیدا شدن آن آگاه نمی شد. البته غربی ها تمام ابتکار و افتخار مربوط به حفر این کانال را به فردیناند دوله سپس (F.de Lesseps) ارزانی داشتند، اما در این میان نمی توان ابتکار داریوش را نادیده گرفت. هرودت دست کم چهار بار به آن اشاره می کند.
▪ قضیه از چه قرار بود؟ ـ دوله سپس که به مناسبت ماموریتش در مصر به سر می برد، به تشویق سعید پاشا و با کمک تعداد زیادی کارگر مصری، کانال سوئز را خاکبرداری و بازگشایی کردند. متاسفانه فرهنگ انگلیسی کالینز (Collins) درباره کانال سوئز می نویسد: «کانالی در سطح دریا، واقع در شمال شرقی مصر که باریکه خشکی سوئز را قطع می کند و مدیترانه را به دریای سرخ می پیوندد. این کانال در فاصله سال های ۱۸۵۴ تا ۱۸۶۹ به همت دوله سپس و با سرمایه فرانسوی ها و مصری ها ساخته شد. طول این کانال ۱۶۳ کیلومتر است.» ویکونت فردیناند ماری دوله سپس (۱۸۹۴-۱۸۰۵) دیپلماتی فرانسوی بود که در واقع از کانال سوئز، که قرن ها بدون استفاده مانده بود، خاکبرداری کرد و آن را دوباره در قرن نوزدهم باز کرد. ولی غربی ها از بناکننده واقعی این کانال نامی نبرده اند. این در حالی است که هرودوت سه بار در تاریخش یادآوری می کند که «آبراه سوئز را داریوش بزرگ پارسی ساخت.» امروزه در اطراف این کانال بعضی نام ها مانند دندارا (Dendara) و وادی دارا هنوز به چشم می خورد. نکته مهم دیگری که گاه باعث اشتباه نویسندگان دایره المعارف ها شده است اشاره هرودوت به کوشش نکوس برای حفر این کانال است که ناتمام ماند. نکوس (Necos) پسر پزامتیک (Psammetique) پادشاه مصر بود که پس از پدر به سلطنت رسید. نکوس دست به کندن آبراهی زد که دریای مدیترانه را به اریتره بپیوندد. و با آنکه ۱۲۰ هزار مصری در کار کندن آبراه از بین رفته بودند، کار همچنان ادامه داشت تا اینکه پیشگوی معبدی به نکوس هشدار داد که آنچه می کند به نفع یک «بربر»، یک غیر مصری (داریوش) تمام می شود. نکوس کار را رها کرد و به جهان گشایی پرداخت... به این ترتیب، کار حفر کانال تمام نشده رها شد. سپس داریوش اول دستور داد کانال را به تمامی حفر کردند و به نام پارسیان در تاریخ به ثبت رساند، چنان که به نوشته هرودوت: «آبراهی است که پس از نکوس به دست مرد پارسی (داریوش بزرگ) به اتمام رسید.» طول کانال به اندازه چهار روز کشتیرانی است. دو قایق بزرگ با سه ردیف پاروزن می توانند از کنار هم از عرض کانال عبور کنند و آب کانال از رود نیل می آید. هرودوت جزئیات گشایش و حفر یک کانال دیگر کانال آتوس (Athos) را نیز به دست خشایارشاه پسر داریوش بزرگ شرح می دهد که بسیاری از ما تاکنون درباره آن اطلاعی نداشته ایم. خشایارشاه در لشکرکشی به طرف آتن به کوه آتوس که رسید به یاد آورد کشتی های پدرش ناچار شده بودند کوه آتوس را دور بزنند و بر اثر آن دچار توفان شدند و نیمی از آنها از بین رفتند. پس برای نشان دادن نیروهای برتر خود دستور داد به کوه شلاق بزنند: «ای کوه خود را نرم کن تا سپاهیان من از درون تو بگذرند ورنه...» سپس به نشانه اطاعت کوه از فرمان او، با کمک گرفتن از ساکنان اطراف کوه آتوس و سپاهیانش، در مدت بیشتر از یک سال موفق به حفر آبراهی از زیر کوه شد که دو کشتی در کنار هم در حال رفت و برگشت از آن می گذشتند. آتوس کوهستانی بلند و پرآوازه است. دو سال پیش مجله نیویورک تایمز از کشف کانال آتوس با جست وجوی یک گروه کاوشگر انگلیسی یونانی خبر داد. هرودوت تمام جزئیات حتی تعداد حفاران، نژاد آنها و کیفیت کارشان را نوشته است. جونز، کاشف این کانال، خوشبختانه بروز داده است که کانال را خشایارشاه پسر داریوش بزرگ که کانال سوئز را حفر کرده بود کنده است و اذعان دارد که فنون ساخت آن با کار پیشرفته ترین وسائل امروزی قابل مقایسه است.
▪ و آبراه های سوئز و پاناما، هر دو نقش بسیار مهمی در منطقه داشته و دارند. ـ بله، اینها بسیار شبیه هم اند. بیشتر تمدن های بزرگ قدیم در اطراف آن و به ویژه در شرق آن دیده می شود. به نظر من مدیترانه دیگری هم وجود دارد که می توان آن را «مدیترانه غربی» نامید و شامل دریای کارائیب و خلیج مکزیک است. قدیم ترین تمدن های آمریکای لاتین در این ناحیه وجود داشته اند. کانال سوئز و کانال پاناما هم دو نقطه بن بست را به هم باز می کنند و در تسهیل رفت و آمد و تجارت و بازرگانی و جهان گشایی نقش بسیار مهمی داشته اند. سوئز آسیا و اروپا را از آفریقا جدا کرد. پاناما دو اقیانوس را به هم پیوست و آمریکای شمالی و مرکزی را از آمریکای جنوبی جدا کرد. جای هیچ گونه تردیدی نیست که کانال پاناما را نیز ایرانیان حفر کردند و آن را به یاد داریوش آبراه داریان نامیدند.
▪ چه مسیری را برای رسیدن به آمریکا پیشنهاد می کنید؟ ـ قبلاً بگویم که ایران در زمانی که از آن صحبت می کنیم بسیار گسترده بوده است. داریوش در کتیبه اش، در زیر دو ردیف مردانی که تخت او را روی دست می برند، اشاره می کند که اگر می خواهید بدانید چند ملت این امپراتوری را تشکیل می دهد به لباس های مردان نگاه کنید. ۲۸ نفر، نماینده ۲۸ ملیت یا قومیت تخت داریوش را حمل می کنند. داریوش در جای دیگری اسامی یکایک این ملت ها را آورده است. در آن زمان، اقوام و ملل مختلف در کار ساخت و پرداخت، صنعت، عملیات جنگی، دریانوردی، ساختمان سازی، بافندگی و... همکاری داشتند و همان طور که اشاره کردم، فنیقی ها یکی از این اقوام تابع امپراتوری بودند که نه تنها هدایت کشتی ها را بر عهده داشتند، بلکه در لشکرکشی خشایارشاه به او کمک کردند. آنها توانستند برای رسیدن به آمریکای مرکزی همان مداری را طی کنند که در آغاز در جنوب ایران اختیار کرده بودند و بدان عادت داشتند. آنها از شمال اقیانوس هند و اقیانوس آرام وارد شدند و با پشت سر گذاشتن جزایر پلی نزی و میکرونزی به غرب آمریکای مرکزی والسالوادر رسیدند. جالب اینکه السالوادر یعنی «پناهگاه و پناه دهنده». تمام منطقه آمریکای مرکزی دارین نام داشته است. البته به آن پانام هم می گفتند که امروزه شده پاناما. جالب تر اینکه پانام همان روبنده ای است که موبدان زرتشتی جلو دهان خود می بندند تا تنفس و بازدمشان آتش مقدس را آلوده نکند.
▪ آقای دکتر، دو سه سال پیش تلویزیون ایران مصاحبه ای را با یک جوان اروپایی مسیحی که تازه مسلمان شده بود و الیاس اسلام نام داشت پخش کرد. پایان نامه دکتری او در مورد کشف قاره آمریکا قبل از کلمب به دست مسلمانان بود. دانشگاه با این عنوان مخالفت و او را مجبور به انتخاب عنوان دیگری کرد. آیا شما در این زمینه هم که مربوط به دوره اسلامی می شود نه قبل از اسلام اطلاعاتی دارید؟ ـ خیر، اطلاعی ندارم. اما بسیار امکان دارد چنین باشد. مثلاً یکی از محققان در مورد ساسانیان و اعراب مطالبی نوشته اند و برایشان جالب بود که من این نسبت را به هخامنشیان داده ام. ایشان ایراد گرفتند که پیش از اسلام فنیقی ها به آمریکا رسیدند و من پاسخ دادم که فنیقی ها جزء امپراتوری ایران بودند. هرودوت می گوید: «فنیقی ها ۳۰۰ کشتی داشتند که در اختیار ایران گذاشتند و زیر پرچم ایران زندگی می کردند.»منبع: آفتاب
ای دل از خود شکنی بال وپر بسته شدم ازپرستاری تو به خدا خسته شد م
دستتوبستند دل بی دست وپای پاتو شکستند چی می خواهی بینوا
گوشه ی این سینه باید دق کنی ! صبر وتحمل بطلب از خدای !
اگه تو جون به سری من چه کنم ؟ غم آسون می خری من چه کنم ؟
اگه بی بال وپری من چه کنم ؟ از همه بی کس ودرمانده تیری من چه کنم ؟
بسیاری خط و الفبای زبان پارسی را عربی می دانند و معتقدند پس از سقوط سلسله ساسانی و تسلط اعراب بر ایران این خط از اعراب و رسم الخط قرآن کریم توسط ایرانیان به عاریت گرفته شده و جایگزین الفبا و خط پهلوی گشته است. این باور تا آن حد رسمی و رواج یافته است که نه تنها بسیاری از ما ایرانیان نیز آن را پذیرفته و الفبا و خط مکتوب خود را عربی می دانیم بلکه این نظریه در بسیاری سایتهای مرجع و حتی دانشنامه مجازی ویکیپدیا به همین صورت ثبت شده است و کافی است شکل گیری خط عربی و خط فارسی را در این دانشنامه و یا دانشنامه های مشابه مورد مطالعه قرار دهیم تا بازتکرار این ادعا که خط پارسی ریشه ای عربی دارد را به وضوح ببینیم.
بسیاری برای دفاع از هویت ایرانی این خط به چند تفاوت چون چهار حرف “پ،ژ،گ،چ” و یا سرکش حرف “ک” در فارسی که در عربی نیست وشکل نگارش “ه” و”ی” پارسی اشاره کرده اند و می گویند :” ایرانیان با ذوق و سلیقه خود و با نیم نگاهی به خط پهلوی اوستایی، نقش مهمی را در تکامل خط نوشتاری قرآن و در واقع خط عربی بازی کردند” آنها می پذیرند که این خط عربی است ولی ایرانیان با توجه به زبان خود آن را بومی ساخته اند. گروهی نیز به این روند تاریخی اشاره می کنند که اصولا قرآن توسط حافظان مهاجر و انصار که معروفترین آنان حضرت علی(ع)، طلحه، زبیر، ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص و زیدبن ثابت ، سعد بن عبید و انس بن مالک و همینطور عایشه و ام سلمه از زنان پیامبر(ص) بوده اند از بر می شده وحدود بیست سال پس از درگذشت پیامبر اسلام توسط عثمان خلیفه سوم و شورای چهار نفره زيد بن ثابت و عبدالله بن زبير و سعيد بن عاص و عبدالرحمان بن حارث به شکل مکتوب در می آید که این تاریخ به زمانی پس از فتح ایران توسط عمر بازمی گردد و می تواند شاهدی بر فقدان رسم الخط در میان اعراب است که البته این نظریه دوم مخالفانی دارد که نگارش قرآن را در سه مرحله می دانند که از زمان پیامبر(ص) شروع شده و در زمان ابوبکر و عثمان کامل می شود و معتقدند که قرآن مکتوب از سالهای نخستین صدر اسلام وجود داشته است.
در این مکتوب من بر آن نیستم که پایگاه استدلال و بحث را این دو نظریه قرار دهم و بیشتر بر آنم که با فرض پذیرش نظر آنان که معتقدند این رسم الخط در عربستان از پیش وجود داشته سوال بسیار مهمی مطرح سازم و آن این است که ریشه این خط عربی که مفروض پیش از اسلام است در خود عربستان چیست؟ و اگر معتقدید اعراب این خط را پیش از اسلام داشته اند به این پاسخ دهید که اعراب این رسم الخط را از کجا آورده اند؟
از لحاظ یافته های باستان شناسی تقریبا شکی در این رابطه وجود ندارد که اعراب منطقه حجاز نوشتن نمی دانسته اند زیرا هیچ نمونه خطی حتی یک مورد از این منطقه یافت نشده است و هیچ نشانه ای تا امروز از وجود خط و سواد از اعراب حجاز به دست نیامده است ولی از اعراب شمال عربستان که در مجاورت تمدنهای بین انهرین بوده اند دو نوشته با قدمت 2000 ساله یافت شده است. این دو سند در شمال شبه جزیره عربستان و درنزدیک تمدن بین النهرین تنها سند وجود خط پیش از اسلام نزد اعراب شمال شبه جزیره است اگرچه نظیری برای این دو نمونه خط از مرکز و جنوب شبه جزیره به دست نیامده است. طرفداران ریشه عربی رسم الخطی که ما امروز به کار می بریم عالی ترین استدلال خود را بر تکامل این خط از الفبا و خط نبطی در تمدن همسایه بین النهرین می دانند که این خط نبطی خود به ادعای آنان ریشه آرامی باستانی دارد.
واژه نبطی اشاره به قوم نبط دارد که از حدود 150 سال پیش از میلاد در نبطیه می زیسته اند و عرب نژاد بوده اند و آرامی ها نیز قومی از اعراب شمال عربستان بوده اند که به خاورمیانه مهاجرت کرده اند و در بین النهرین ساکن شده اند. آنها در هزاره اول پیش از میلاد برای خود حکومتی برپا کردند ولی خیلی زود خراج گزار آشور شدند. زبان آنها آرامی بود و نظریه دیگری نیز وجود دارد که خط آنان یعنی خط آرامی که آن را مادر خط عربی و خطی که ما امروزه به آن خط می نگاریم می دانند، خود از الفبای فنیقی گرفته شده است.
البته این داستان مدعیان دیگری هم دارد که می کوشند به این خط ریشه ای یهودی دهند . آنها می گویند که آرامیها فرزندان آرام ،فرزند سام بودند و کلدانیان از آنان این خط را آموختند و سپس خط عبری را از آن مشتق ساختند و در نهایت ادعا این است که این خط نیز میراث قوم یهود است.
در این جستار همان گونه که پیشتر تاکید کرده ام این پیش فرض را پذیرفته ام که این خط پیش از اسلام وجود داشته است و یک سوال مطرح ساخته ام که منشاء این خط پیش از اسلام خود از کجا آمده است؟ پاسخ آن مطابق آنچه ذکر گردید و بر اساس نظریه ای که حتی در دانشنامه ها منعکس شده است تمدن بین النهرین، قوم نبط و در نهایت تمدن آرامی است که آنها را عرب تبار می دانند و همچنین گروهی نیز ریشه اولیه را فنیقیها و یهودیان قوم یهود می دانند. می بینیم که حتی در این استدلال نیز منشا این خط به شمال عربستان و خارج از حجاز و به تمدن بین النهرین ارجاع می شود و مستقیما ارتباطی به اعراب شبه جزیره ندارد. عمده ترین و محبوب ترین نظر این است که آرامیان که خود خراجگزار آشور بوده اند احتمالا این خط را از فنیقیها آموختند و تغییر دادند.
شکی نیست ما ایرانیان از سایر ملل بسیار آموخته ایم و این روحیه یادگیری در تمام تاریخ ما تداوم داشته است. پانصد سال پیش از میلاد مسیح هرودت سربازان پارس را ارتشی ترسیم می کند که اگرچه لباس شناخته شده ای دارند ولی هر قطعه ان را از یک ملت الهام گرفته اند که خود نشان از عدم تعصب، پذیرایی و یادگیرندگی و در عین حال قدرت ترکیب و نوزایی و برون گرایی یک تمدن است و قرنها بعد شاردن در سفرنامه خود می نویسد که ایرانیان اگرچه در اختراع در عصر حاضر پیشگام نیستند (که دلایل تاریخی بسیار دارد) ولی خیلی زود همه چیزرا یاد می گیرند و به کار می بندند. بدیهی است که مقاله حاضر از جایگاه قطعیت و دانستگی حتمی علمی نگاشته نشده و مهمترین هدف آن گذاشتن علامت سوالی مهم پیش روی مراجع، کتب درسی و دانشنامه هایی است که با قطعیت این خط را عربی می دانند. مبنای این جستار نه قطعیت است و نه استریوتایپ سازی دوسویه “هنر نزد ایرانیان است و بس” و عرب ستیز بلکه هدف اصلی طرح استدلالی است که شاید ارزش بررسی و تحقیق بیشتر را داشته باشد.
امروزه می دانیم که ادعا می شود نخستین خط شناخته شده ایرانیان صورتی اصلاح شده از خط میخی بوده است که به دستور داریوش شاه ایجاد شد. نخستین نسخه این خط در زمان داریوش و آخرین آن در زمان اردشیر سوم یافت شده است که نشان می دهد این خط میخی اصلاح شده با 36 حرف که در نوع خود ساده ترین خط میخی در مقایسه با سایر ویرایشهای خط میخی در تمدنهای همسایه بود اگرچه زمانی طولانی دوام نیاورد. همچنین این را نیز می دانیم که هخامنشیان مکتوبات خود را در ارسال به هر ملت با زبان و خط آن قوم می نگاشتند که این حتی در تورات نیز ذکر گردیده که در بخش “استر” جایی که از خشایارشاه سخن به میان میاید تاکید می گردد که وی مکتوبات خود را به هر کشور با خط آن کشور می نگاشته است.
در این میان الواح یافت شده به زبان آرامی که مکتوب شده به خطی هستند که امروزه آن را خط آرامی و مادر الفبای عربی می خوانند به دلیل گستردگی وسیع جغرافیایی اقوامی که به این زبان در امپراتوری ایران تکلم می کردند جایگاهی به سزا داشته است. ولی دو سوال اینجا مطرح است. نخست آنکه بر طبق کدامین سند این خط ”آرامی ” خوانده می شود؟ صرفا به این دلیل که نوشته هایی به زبان آرامی به این خط مکتوب شده است؟ پس چه کنیم با سایر کتیبه هایی که به این خط ولی به زبانهای خوزی، انشانی، پارسی، هندی و قبطی و حتی یونانی به دست آمده است؟ و سوال دوم این که آیا در تاریخی پیش از این و در عصر ظهور زرتشت و پس از آن آیا خطی در میان اقوام ایرانی وجود داشته است ؟
برای پاسخ به این سوال نگاهی به بند 20 کتیبه بیستون داشته باشیم که سندی بسیار با ارزش از لحاظ تاریخی است. داریوش بزرگ در کتیبه بغستان یا همان بیستون فرمان داده تا نگاشته گردد: “داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این خط من است که من کردم. به جز این، به زبان و خط آریایی هم روی لوح و هم روی چرم نوشته شده. جز آن، پیکر خود را هم بساختم و جز آن، تبارنامۀ خود را نوشتم. در پیش من این نوشته خوانده شد. پس از آن، من این نوشته ها را همه جا در میان کشورها فرستادم.”
علاوه بر این مکتوب تاریخی و ارزشمند که بدان اشاره شد، سند دوم دیگری نیز در دست است که راه را بر ادعای جعلی بودن و یا معاصر بودن این سند ( این روزها بعضی از این حیله برای تهاجم به تاریخ ایران و هویت زدایی از ایرانیان بهره می گیرند) و هرگونه انکار و مغلطه دیگری می بندد. این سند دوم رونوشتی از کتیبه بیستون است که در جزیره الفیل مصر یافت شده است که اصالت تاریخی سنگ نوشته نخست را عملا مورد تایید قرار می دهد.
این کتیبه و رونوشت آن از این رو می توانند ارزشمند باشند که در آن داریوش شاه به صراحت خطی را که به طور رایج و شاید عامدانه “آرامی” نامیده شده است آریایی می خواند و خود بر این تاکید می ورزد که به دستور او الواح به این خط در ممالک متحد امپراتوری پارس گسترش یافت و این می تواند آغاز به چالش کشیدن این نظریه از لحاظ علمی نامستدل ولی رواج یافته باشد که هخامنشیان این خط را از آرامیان به عاریت گرفته و خط رسمی خود ساخته اند.
اگر بخواهیم در مورد این خط بیشتر گفتگو کنیم باید به این اشاره کنیم که ماجرا به امکان وجود خطی بر می گردد که حتی پیش از امپراتوری پارس و تولد کورش کبیر در میان آریاییان و به صورت مشخص قوم ماد که یکی از دو قوم مادر ایرانیان است رواج داشته است. این خط می تواند پس از تسلط مادها بر قوم ویرانگر “آشور” که تمدن غالب بین النهرین بوده است توسط آنها در این منطقه رواج یافته باشد. دیائوکو که او را نخستین پادشاه ایران می دانند در حدود 750 سال پیش از میلاد به عنوان خردمندترین مرد قوم ماد توسط شورایی از قبایل ماد به پادشاهی ماد رسید. او دولتی قدرتمند را پایه گزاری کرد که به بزرگترین پادشاهی آن زمان بدل گردید. فرزند او “فرورتیش” در 670 قبل از میلاد توانست امپراتوری آشور را شکست دهد و هم او بود که پس از اتحاد با سکاها و پارسها که دیگر اقوام آریایی اتحادیه ایران بودند پادشاهی پارس را به کمبوجیه پدر کورش سپرد.
بعضی ممکن است این نقد را داشته باشند که پیش از آنکه مادها موفق به شکست آشور شوند برای مدتی خود خراج گزار آشور بودند و چه بسا که در این مدت این خط را خود از آشوریان آموخته باشند. نکته بسیار خوبی است ولی پاسخ آن این است که در آن زمان خط اشوریان میخی آشوری بوده و دقیقا نکته اینجاست که کتیبه های موسوم به خط موسوم به آرامی مربوط به این عصر در آشور وجود ندارند و در واقع زمانی که آشور و سارگون دوم بر ماد در 713 پیش از میلاد چیره شد خط آشوریان میخی بود و هیچ کتیبه ای از این خط آرامی از آشور در این تاریخ سراغ نداریم و جالب اینجاست که پیدایش این نمونه های خط همگی به دوران پس از غلبه مادها باز می گردد که فرض ارتباط بین این چیرگی و نفوذ فرهنگ ایرانی در این منطقه را در سالهای بعد به ویژه پس از فتح بابل توسط کورش کبیر تقویت می کند.
گروهی ممکن است به شباهت زیاد تعدادی از حروف الفبا در فنیقی و آرامی برای اثبات منشا گرفتن خط موسوم به آرامی از الفبای فنیقی اشاره کنند که این شباهت کاملا حقیقت دارد و شباهت این دو خط تنها به دلیل ابجد بودن نیست بلکه تنها نگاهی به حروف آنها شباهت آنها را آشکار می سازد.
یافته های باستان شناسان کاربرد نخستین خط فنیقی را حدود 1050 سال پیش از میلاد برآورد کرده اند ولی نکته اینجاست که همان طور که اشاره شد یهودیان نیز خط خود را،البته خط پالئو هبرو یا عبری کهن را مادر خط موسوم به آرامی می دانند و برای این که از فنیقیها عقب نباشند قدمت آن را بیش از هزار سال پیش از میلاد عنوان می کنند ولی آن چه نه به ادعا بلکه به لحاظ سند تاریخی محرز است استفاده یهودیان از خط مشابه آرامی در حدود 700 پیش از میلاد است که در طایفه ای محدود از آنها به نام سامریون هنوز نیز استفاده می شود
من در این بخش مایلم در برابر ادعای ریشه فنیقی و یهودی این خط که هردو در بدو امر بسیار قانع کننده به نظر می رسند چند پرسش مهم مطرح کنم که می تواند از لحاظ تاریخی پرسشهایی قابل مطالعه باشند.
نخست به ادعای یهودیان می پردازم که این خط را میراث خود و فرزندان سام می دانند. نخست آنکه ادعای قدمت بیش از سه هزار سال تا امروز این خط نزد یهودیان اثبات نشده و در رابطه با نمونه نخستین خط یافت شده از آنها در 700 پیش از میلاد نیز لازم است به نکته ای ظریف توجه شود و آن این است که همان گونه که اشاره شد این خط هنوز در میان سامریون که اقلیتی بسیار کهن و پایبند از یهودیان هستند متداول است. ولی پرسش اینجاست که این سامریون کیستند که آنها را در استفاده از خطی که آن را پالئوهبرو یا عبری کهن و منشا اولیه آرامی می خوانند متمایز ساخته است؟ وقتی به جستجوی ریشه های تاریخی سامریون می رویم به نکته بسیار جالبی می رسیم و آن این است که بنا بر ظن غالب این طایفه از یهودیان، همان گروه محدود از یهودیانی هستند که سارگون 2 فرمانروای آشور آنها را به موطنشان بازگرداند و وجود این خط در میان آنها درست از لحاظ تاریخی با عصری هم زمان است که آشور برای نخستین بار بر ماد غلبه یافت و در نتیجه با آنها آشنا شد این نکته ای است که می تواند کنجکاوی تاریخی هر محققی را در رابطه با این هم زمانی تحریک کند.
در رابطه با ریشه تاریخی فنیقی این خط و در توضیح انتقال الفبای فنیقی به بین النهرین اغلب در منابع گفته می شود دریانوردان فنیقی این خط را پخش کرده اند چون کار اصلی این مردم تجارت بوده است ولی شاید با توجه به تمام این داستان بتوانیم از خود فقط در حد یک سوال بپرسیم تاجران صادر کننده خط آیاممکن است در اصل وارد کننده خط بوده باشند؟ و اصولا از کجا می توان مطمئن بود که فنیقیها که مردمانی اهل سفر بودند خود این خط را از جایی دیگر به سرزمین خود نیاورده اند؟ در این بخش این بحث را نادیده می گیرم که بعضی محققین حتی براین باورند که فنیقی ها خود گروهی از ایرانیان بودند که ازسواحل خلیج پارس به منطقه لبنان امروزی کوچ کردند
نکته کلیدی اینجاست که در این جستار علیرغم ظاهر بسیار منطقی استدلال منشا فنیقی و یهودی وقتی در جستجوی منبع نخستین پیدایش خط بر می آیید سوال بی جواب می ماند ولی به شکل معنا داری تاریخها تماما با برخوردهای ایرانیان و اقوام سامی در ارتباط است که خود می تواند فرضیه سومی را اعتبار بخشد که تا امروز به شکل معنا داری نادیده انگاشته شده است
این امکان وجود دارد که با سقوط دولت آشور توسط مادها ،خط آریایی در این سرزمین و میان رودان رواج یافته باشد و مکتوبات به زبان آرامی به این خط نگاشته شده باشد و اصولا ادعای این که این خط آرامی است چون زبان آرامی به وسیله این خط مکتوب شده است همان اندازه نامربوط است که این استدلال اگر بگوییم چون ایرانیان پارسی سخن می گویند پس خط آنها هم پارسی است از نظر خود پشتیبانان نظریه خط آرامی نامربوط و ناصحیح است. موضوع خط و زبان دو مقوله مجزاست و وجود نگارش به یک زبان دلیل نامیدن خط به آن زبان نیست همان طور که ما اگرچه زبان فرانسه و اسپانیولی داریم ولی خطی به نام خط اسپانیول و یا فرانسه وجود خارجی ندارد. بنابراین وجود الواحی به زبان آرامی که زبانی بسیار رایج در آن عصر بوده دلیل محکمی برای آرامی خواندن خط استفاده شده در آن لوایح نمی تواند باشد.
جالب این جاست که این خط نه فقط در میان بخشهای آرامی بلکه همان طور که اشاره شد در تمامی قلمرو ایران باستان یافت شده است و این دیگر دلیلی است که این پرسش را پیش می آورد که چرا براستی این خط را با اصرار آرامی می خوانند؟ به این خط کتیبه هایی به زبانهای خوزی، انشانی، پارسی، هندی و قبطی به دست آمده و حتی به زبان یونانی هم کتیبه در دست است ولی مسلما این خط هندی یا قبطی و یا انشانی نیست همانطور که آرامی هم نیست و اصولا آرامی نامیدن این خط با قطعیت کمی عجیب و ایجاد کننده شبهه تحریف معنی دار تاریخ برای هویت سازی گروهی و هویت زدایی از وارثان احتمالی اصلی است و شگفت این است که بدون اندیشه این باور در منابع ما گسترش یافته و بدون طرح پرسش از آن به صرف طرح آن توسط چند محقق در آکادمی غرب قطعی تلقی گردیده است.
شگفت نیست که واضعین این نظریه می کوشند حتی این گونه وانمود کنند که هخامنشیان خط را از آرامیان آموختند و به دلیل مزایای آن این خط را به خط بین المللی خود بدل ساختند نه اینکه این خط به خود ایرانیان تعلق داشته است!! ولی خوشبختانه هنوز آن دو سند ارزشمند در دست است که می تواند بنیان قطعیت این نظریه نا مستدل تاریخی را با چالشی جدی مواجه سازد.
“تغییر شکل الفبای ایرانی به صورت کنونی، پس از اسلام روی داد و آن چنین بود که شعوبیه ایرانی برای تسهیل در فراگیری الفبا کوشیدند و حروف همسان را از نظر صورت و ردیف صوتی در کنار هم قرار دادند تا برای نوآموزان، فراگیری آن آسان باشد و نامش را “الفبای پیرآموز” گذاشتند.
اعراب تا آنجا که تاریخ گواه است خط نداشته اند و خطی که از حمیر و انبار به عربستان رفته و در زمان ظهور اسلام نشر یافته است، خط عربی نیست بلکه زبان عربی به این خط نوشته میشده است و چون آثار مکتوب در قرون اولیه اسلامی و پس از آن، به زبان عربی نوشته میشد، خطی که با آن، زبان عربی ثبت می گردید، به نام “خط عربی” مشهور گردید و به همین راحتی هویت و ریشه خط دگرگون گشت و سپس در سالهای اخیر تلاش شد برای نظریه غلط تاریخی بنیان علمی نه کشف بلکه اختراع گردد ولی این که حتی خود ما ایرانیان این خط را بدون پرسش و تحقیق عربی بنامیم بسیار دردناک است.
تعصب و قوم گرایی بی شک مردود است ولی اجازه ندهیم متعصبان و قوم گرایان عرب و یهود هویت و تاریخ سرزمینمان را قلب کنند و بخشی از آکادمی غرب در تعطیلی اغلب کرسی های ایران شناسی و تعصب بر پروژه های گریکورومن (یونان و رم) به دلایل سیاسی به این ادعاها با نظر مثبت نگریسته و آنها را تایید کنند و دانشنامه ها با این تحریف نوشته شوند همانگونه که اندک اندک با نام خلیج پارس به دلایل سیاسی چنین می شود. نگذاریم با قطعیت خط و الفبای ما را عربی بخوانند زیرا که در حالی که در خوشبینانه ترین حالت این نظریه قطعی نیست و باید که نظریه دوم نیز در مراجع رسمی مستند گردد.
کافی است تاریخ پیدایش الفبای فارسی و الفبای عربی را در فضای مجازی جستجو کنید تا ببینید چه حجم عظیمی از این تحریف و قلب تاریخ توسط آنها و حتی خود ما بازتکرار می شود تا آن جا که خود ما نیز این تحریف را به تاریخ رسمی خود بدل ساخته ایم .
در پایان چند تصویر از خط نباتی مورد ادعای نظریه پردازان الفبای عربی و همچنین نمونه هایی از خط اوستایی می گذارم تا خود قضاوت کنید کدام به رسم الخط حاضر نزدیک تر است و آیا حتی همین ادعای مطرح شده در رابطه با انشعاب خط عربی از نباطی قابل پذیرش است یا خیر! جالب این است که حتی خطی که آن را کوفی می نامند و پس از فتح بیستون یافته اند سراسر پهلوی و اوستایی است که تصویر مقایسه آن را هم قرار در ذیل قرار می دهم و در نهایت قضاوت نهایی و تصمیم در گسترش این مطلب با شما.
آیدین پورمسلمی
با کسب اجازه از استاد نام برده مطالب با کمترین کم وکاست قرار داده شده است .
خود نیز در گفتگوها پیبند به نظرات ایشان هستم .
معمای پیدایش قومی خوارزمیان
هزاره سوم قبل از میلاد
نگارش:میرفاتح زکیف،محقق تاریخ از دانشگاه کازان
ترجمه از:دکتر رحمت قاضیانی
در تواریخ دولتی روسیه،خوارزمیان را از زمان های بسیار قدیمی جزو گروه زبان های هند و اروپائی و هند وایرانی فرض می کردند.بنا به اظهارات انها از قرون 6 و 7 میلادی تحت فشار و تاثیر ترک ها زبان انها از ایرانی به ترکی تغییر کرده است.ادعای فوق جای انتقاد دارد.چون در تجربه ی تاریخی ملل،معمولا اقوامی که وارد یک فرهنگ جدید میشوند،هر چند پیشرفته باشند،در طول زمان در فرهنگ ساکن قبلی مستحیل می گردند.برعکس ان تاکنون اتفاق نیفتاده است.در واقع خوارزمیان از همان ابتدا ترک بوده اند،که در قرون 6-7 میلادی به بدنه ی اصلی ترک ها وصل شده اند.
در اینجا به ریشه یابی اتنونیم خوارزم می پردازیم.(اتنونیم نامی که بر گروهی از افراد گذاشته می شود-قوم)
کلمه ی حورزم،در زمان باستان به صورت های مختلفی بیان می شده است.(حواریزم ،حوراسم،حورامنی ،حورزم).در تشریح اتنونیم فوق بطریق بررسی مدل ترکی اتنونیم ها،در متغیر های حواریزم،حوراسم،حورزم،ما به دو ریشه بر می خوریم،"حو-ار"، و "اس" و پسوند "م"."حو-ار" بیان دیگر کلمه ی" سو-ار"است،که خود دو ریشه دارد،"سو"(حو-خو)به معنی "اب" و "ار" از قدیم در اتنونیم ترک به معنی "مردم" و "مرد" استفاده می شده است."حو-ار"بطور کلی "مردم رودخانه ای" معنی می شود.وجود اتنونیم "سو-ار" در اتنونیم "حو ارسم" نشان می دهد که "حواراس ها تا حدودی اخلاف" سوبارها" یا"سو-ار"های خاورمیانه هستند(ریشه یابی سومرها /سوب- ار /سو –ار/مردم رودخانه (کنار رودخانه.مترجم).بعلاوه اتنونیم "سو-ار"(حو-ار) بطور فعال در ناحیه اورال-ایتل و ظاهرا در ناحیه اسیای مرکزی استفاده می شده است ،که از اتنونیم های بسیار قدیمی ترک است."حواراس ها،بمعنی اس هائی که از قبیله ی "سو-ار" ها هستند معنی می دهد،و نه تنها انرا "حوار-اس" نام نهادند بلکه با عشق به موطن خود انرا" حوراسم"یعنی "حواراس من"نام نهاده اند،و در نهایت نام مملکت" حو-ار-اسم" بتدریج بعنوان اتنونیم حو-ار-اسم" و در پایان "حورزم"نامیده شده است.
در دو اتنونیم "سومر"( / سومر / سمار / سوبار) و "حورزم" (سو-ار-اس-م) ما نشانه هائی از نزدیکی ریشه ای قومی سومرها و خوارزمیان مشاهده میکنیم.بعلاوه ما می دانیم که سومری ها بصورت اندواتنونیم(نامی که یک قوم خود را به ان نام معرفی می کند،و نامی نیست که دیگران به او نهاده باشند.مترجم)خود را "کانگر"می نامیدند.خوارزمیان توسط اقوام دیگر "کانقا" یل "کانگوی" نامیده می شدند(تولستف.اس.پ.1948 صفحه 341).ریشه اتنونیمی اولیه "کانگ / کان" بمعنی "جد" پایه ی هر سه اتنونیم های فوق است.
بعد از "سو-ار"ها و "اس ها"(حواراس ها) از نظر منطقه ای، در دره پامیر و هندوکش(که هندو-کوش که در ترکی معنی کوه های سنگی و صخره ای هندو معنی می شود)،بلغار ها زندگی می کردند،که ریشه یابی اتنونیم ان مثل "سو-ار"معنی "مردم رودخانه ای می دهد (بلغار-بلگار / بلگ-ار/ مردم رودخانه ای. مترجم) . "بلغار ها" و "سو-ارها" در ناحیه ی ایتل(ولگای فعلی.مترجم) نزدیک هم زندگی می کرده اند.دانشمندان بلغاری معتقد هستند که بلغارها ،مهاجران از منطقه ی اسیای مرکزی ترک نشین هستند. بلغارها در تشکیل مناطق ترک نشین،در ناحیه ی دانوب و شمال دریای سیاه نقش داشته اند.
دانشمندان ثابت کرده اند که قبایلی که اتنونیم های اولیه (تک سیلابی) داشته اند،خیلی قبل از اقوامی که اتنونیم های ترکیبی دارند،زندگی می کرده اند،مثلا قبایلی که اتنونیم اولیه "ار،یا،اس" داشته اند خیلی قدیمی تر از قبایلی که اسامی ترکیبی مثل "سو-ار" و "حو-ار-اس"(حوارزم) دارند،زندگی می کرده اند.
باید توجه داشت که در گذشته ترکها بعلت علاقمندی به موطن خود نام انرا با پسوند "م"مالکیت بیان می کرده اند.مثل: "ایلیم" (ایلام) "حوارزم" ، بیازم" و غیره.(البته این موضوع ریشه در دین ترک های باستان دارد،که یکی از رب النوع های انها به نام "یر-سو" بوده است،که در زمان بدنیا امدن انسان،جسم از او گرفته می شود،و در زمان مرگ جسم به او باز می گردد.بخاطر همین زمین، و محلی که انسان در ان زندگی می کند،برای ترک باستان حالت مرکزیت جهان را دارد.مترجم).
با حوارزمی ها ( خوارزمیان)، "پارد"ها (پارت ها)در ارتباط نزدیکی بودند.تحت حاکمیت پارس ها،تحت رهبری خشایارشاه،پارت ها، حوارزمی ها،سغدی ها ،گاندارس ها(قندهاری ها)، و دادیک ها در یک گروه بودند،پارت ها و حوراسمی ها تحت فرمانده ای واحدی بودند.در اینجا باید در نظر داشت که پارت ها در اصل ترک بوده اند. اگر انها ایرانی بودند،در ان زمان امکان اینکه تحت نفوذ ترکان صحراگرد،زبان خود را از دست بدهند وجود نداشته است،در حالیکه میبایست ترکهای از راه رسیده را به پارسی تبدیل نمایند.
اتنونیم پارتی را به مدل ترکی می توان ریشه یابی کرد."پارتی" شامل کلمه "پار" (بار) به معنی "داشتن،فراوانی،و ثروتمندی" و پسوند "دی" (لی) است.پارتی به معنی ثروتمند،و دارای ثروت است.وقتی ما پارتی را ترک فرض نمائیم در دشت "کاما" به قوم "باردی" و به نام منطقه ای به نام "باردیم"بر می خوریم.در ناحیه اذربایجان تا قبل از فتح ان توسط مغولان،مرکز بسیار معروف و تجاری و صنعتی به نام "باردا" که از اتنونیم ساکنین انجا ناشی شده ،بر می خوریم.
ایالت مردم پارتی در قرن سوم قبل از میلاد در جنوب شرقی دریای کاسپین (خزر) در زمان تلاش بر ضد یونانی ها بوجود امد.در اوج قدرت ،انها مناطق وسیعی از هندوستان تا بین النهرین را در زیر قدرت خود داشته اند.بظاهر،حتی در دوران سومری ها ، پارتی ها به نواحی خاورمیانه نزدیک شده اند و تاثیراتی روی سومری ها داشته اند.
پارتی های قدیم در اینده ترکمن نامیده شده اند.بظاهر، ترکمنم های هامسین در شرق خلیج فارس،عراق،و ترکمن های سوریه از ان زمان ها،یعنی از زمان هائی که پارتی ها ، وسعت زیادی را در خاورمیانه و اسیای مرکزی در تصرف داشته اند مانده اند.
" سغد ها "- که در ناحیه ی گریکو-باکتریا (در شمال و جنوب امودریا) زندگی می کرده اند،در ارتباط نزدیک با خوارزمیان و پارتی ها بوده اند.
"سکاها"بعنوان ملتی با زبان ایرانی معرفی شده اند.در زیر خواهیم دید که انها هم جزو ملیتهای ترک زبان بوده اند.سغدی،اتنونیمی است که از ترکیب اتنونیم "ساک" یا "ساکا" و پسوند "دی"(لی)،تشکیل شده است."ساکدی" / "ساگدی" /"سوغدی" ،بمعنی قبایلی از سکاها است.
در منابع باستانی،بعد از حوراسمی ها،پارتی ها،سغدی ها،و در مجاورت انها ارس ها یا اریس ها و قندهاری ها ،اسم برده شده است.هرودوت می نویسد که در سرزمین پارسی هخامنشی،پارتی ها،حوراسمی ها،سغدی ها،و اریس ها،بخش شانزدهم امپراطوری را تشکیل می دادند(هرودوت،3،93)،او ادامه می دهد که مادها،اریس نامیده می شده اند(هرودوت،7،62).عقیده بعضی از متخصصین این است که قسمتی از مادها،زبان ترکی داشته اند.
هرودوت نقل می کند که اریس ها،پارتی ها،حوراسمی ها،سغدی ها،قندهاری ها(قنداری) و دادیک ها در جنگ ها، در یک دسته نظامی گنجانده می شدند(هرودوت،7،66).
کلمه "ار"اتنونیم اولیه ای است که بطور وسیع در اسیای مرکزی ،در زمان های باستان استفاده می شده است."ار"ها هنوز هم قسمتی از "حوراسمی "ها بوده اند(حو-ار /سو-ار = سو + ار +اس )،از ترکیب ریشه ی " ار" با پیشوند های مختلف اتنونیم های ثانویه ی قبایل بسیاری بوجود می اید، مثل:بولغار(بلغار=مردمان کنار اب)، سوار (سو+ ار=مردمان کنار اب)،خزر(خز+ ار=مردمان ناحیه ی کوه های صخره ای) ،ساریر(ساری+ ار =مردمان زرد پوست)،تاتار (تات+ ار = مردمان متحد)،میشار (میش + ار =مردمان جنگل نشین،میشار یا مجار، به هون ها گفته می شده است)، و غیره.(توضیح در مورد اتیمولوژی اتنونیم ها از مترجم است).
مرد نخستین (1)
ایران ما در هر زمان دانشمندان ، مردان بزرگ وپر تلاشی داشته که سبب سرفرازی ما ایرانیان بوده -اند ونام ایران را زنده نگه داشته اند. یکی از این بزرگان دکتر محمود حسابی بوده ،اوکه دوران کودکی را باسختی وتنگ دستی گذرانده است به طوری که یاد آوری گذشته اش هم اورا ناراحت می کرد .ولی او همواره می گفت :«مهم این است که در مقابل سختی هاتسلیم نباشیم .اگر انسان در برابردشواری هابایستد ،برآن ها چیره می شود . البتـــّـه باید صبر وطاقت را از دست ندهیم وهیچ گاه ناسپاسی نکرد.»
پروفسور حسابی ،هروقت ازخواندن وپژوهش آسوده می شد به باغبانی می پرداخت در زمان فراهم شده از بیل زدن باغچه تا خالی کردن آب حوض هم پروایی نداشت .
این استاد برزگ ،خود حافظ قرآن بود وفرزندانش را از کودکی به یاد گیری قرآن وانجام واجبات دینی تشویق می کرد . حتــّي آنان را به تلاوت آیات به شیوه ی صحیح ودر ک کامل معنی آن ها وامی داشت . او علاوه بر دانش اندوزی به یاد گیری کار های فنــّی مانند بنــّایی ،جوشکاری،تراش کاری ونجاری فرامی خواند وخود نیز برای ساخت برخی از قطعه ها ی صنعـتی ،تا پاسی از شب کار می کرد . وی هنگام کار در کارگاه اگر وقت ناها ر یا شام می شد به یک خوردنی ساده مانند بیسکویت بسنده می کرد . او نیز برای پیشرفت وشکوفایی کشور تلاش می کرد دوست داشت دیگران همچنین باشند وبا دانش بدون عمل مخالف بود .
دکتر حسابی به زبان وفرهنگ وادب فارسی نیز عشق می ورزید وآثار بیشتر بزرگان شعر وادب را با د قـّت مطالعه می کرد .
دیوان حافظ را به خوبی می خواند واز آن لذّت می برد ومعتــقد بود که یک ایـــرانی نباید«غزل» حا فظ راغلط بخواند یا نادرست بفهمد .
دلبستگی استاد به شعر وادب تا اندازه ای بود که سر در خانه اش را به این بیت شعر سعدی آراسته بود که امروزه چشم بازدید کنندگان را نوازش می دهد .
به جان زنده دلان، سعدیا ، که ملک وجود نیرزد آن که دلی را زخود بیازاری
![]()
![]()
دردرس
آینده با کارهای دکتر حسابی بیشتر آشنا می شوید .
درک و دریافت
1- مرد نخستین به چه معنااست ؟
2- چرادکتر حسابی فرزندان را تشویق به خواندن قرآن می کرد ؟
3- کدام صفت برای دکتر حسابی بهتر است ؟
دکتر دانشمند فیلسوف پروفسور همه ی این صفت ها
واژه آموزی
الف
ü تراش +کار = تراش کار
ü برق+کار = برق کار
ü ورزش+کار =ورزش کار
ü ..........+کار = رنگ کار
ü ..........+کار =جوش کار
ü ...........+..........=..............
این واژه ها صفت برای انجام دهنده ی کار هستند .
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
ب
o کوش+ ش= کوشش
o رو+ش =روش
o درخش +ش درخشش
o بخش+ش = بخشش
o گرد+ش=گردش
این کلمه ها(ب) مانند فعل انجام کاری را نشان می دهند ولی آشکار نیست که چه کسی
انجام می دهد وچه هنگامی انجام می دهد .به این واژه ها سرچشمه یا مصدر گویند .
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
نکته ها
آیاتاکنون به معنی این کلمه ها فکر کرده اید ؟
دکتر پروفسور فیلسوف غزل ادب استاد و.....
اکنون به معنی آن ها توجّه کنید .
پروفسور= استاد، معلم دبيرستان يا دانشكده ،آموزگار
دکتر= پزشک ،درمان گر ، یک مدرک وپایه ی دانشگاهی است ،دستور
فیلسوف= دانشمند ودوست دار دانش این کلمه یونانی است .
غزل= ترانه ، شعری است که از هفت تا چهارده بیت می رسد ، سرود
ادب =فرهنگ ، خوش
برخورد بودن وشرم وآبرو داشتن ، دانشی
برای نویسندگی ،هنر و.....
استاد = آموزگار ، آموزگار دانشگاه ، کاردان ، آموزگار اوستا
گفت وشنود
آیا شما کسان دیگری را مانند دکتر حسابی می شناسید ؟
آیا دوست دارید نام خیابان شما یا دسته ی ورزشی شما با نام دکتر حسابی باشد ؟
اگر کتابی درباره ی دکتر خوانده اید بخش کوتاهی از آن را در کلاس تعریف کنید .
آیا حافظ شیرازی را می شناسید ؟او یکی از شاعران ایران است و نام کتاب شعر او دیوان حافظ است .
اصطلاحات ستارهشناسی در پارسی میانه:
ستَویس یا سَدویس: به ظن قوی نام ستاره سهیل
تیشتَر: نام ستاره شِعرای یَمانی
روزآهنگ و شباهنگ: نامهای سیاره زهره در زبان عامیانه
دیگپایه: صورت فلکی شَلیاق
هَشتبَر: صورت فلکی تَنَیُّن، اژدها
موشپر و موشپار و موشپاریک: "ستاره"دنباله دار
نیزک و نیازک: شهاب ثاقِب
کَندَر: حرکت رِجعی
نوماه: هلال
پُرماه: بدر
نیم ماه [نیما] و نیم پُری: تربیع
سروش: نام ستاره عَیّوق
ماهیگیر: نام ستاره α دَلو
روجینه: ستاره وسطی کمربند جبار
چشم شیر: ستاره وسطی از سه ستاره که در گردن اَسَد اند.
نظر فراموش نشه
محیط مربع :چهار برابر یک ضلع
مساحت مربع:مجذور یک ضلع
محیط دایره:قطر ضرب در عدد پی
مساحت دایره:مجذور شعاع در عدد پی
محیط مستطیل:دو برابر مجموع طول و عرض
مساحت مستطیل:طول ضرب در عرض
محیط لوزی:چهار برابر یک ضلع
مساحت لوزی:نصف قطر کوچک در قطر بزرگ
محیط مثلث:مجموع سه ضلع
مساحت مثلث:قائده ضرب در نصف ارتفاع
محیط متوازی الاضلاع:مجموع چهار ضلع
مساحت متوازی الاضلاع:قائده ضرب در ارتفاع
مساحت بیضی:نصف قطر بزرگ در نصف قطر کوچک در عدد پی
مساحت ذوزنقه:نصف ارتفاع در مجموع قائده بزرگ و کوچک
مساحت کره:چهار برابر مجذور شعاع ضرب در عدد پی
حجم کره:چهار سوم مکعب شعاع در عدد پی
مساحت مکعب:شش برابر مجذور یک ضلع
حجم مکعب:مکعب یک ضلع
مساحت مکعب مستطیل:دو برابر مجموع مساحت های جانبی و فوقانی و زیری
حجم مکعب مستطیل:طول در عرض در ارتفاع
مساحت مخروط:شعاع در مولد مخروط در عدد پی
حجم مخروط:یک سوم مجذور شعاع در ارتفاع در عدد پی
مساحت استوانه:دو برابر شعاع در ارتفاع در عدد پی
حجم استوانه:مجذور شعاع در ارتفاع در عدد پی
حجم متوازی السطوح:مساحت قائده در ارتفاع
حجم هرم:یک سوم مساحت قائده در ارتفاع
اگر دانی که
فردامحشری نیست
سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا میتوانی
که فایز را سپاه و لشکری نیست
--
چیستا